نیما یوشیج:پا گرفته است زمانی است مدید نا خوش احوالی در پیکر من
❈۱❈
پا گرفته است زمانی است مدید
نا خوش احوالی در پیکر من
دوستانم، رفقای محرم!
به هوایی که حکیمی بر سر، مگذارید
❈۲❈
این دلاشوب چراغ
روشنایی بدهد در بر من!
من به تن دردم نیست
یک تب سرکش، تنها پکرم ساخته و دانم این را که چرا
و چرا هر رگ من از تن من سفت و سقط شلاقی ست
و چرا هر رگ من از تن من سفت و سقط شلاقی ست
❈۳❈
که فرود آمده سوزان
دم به دم در تن من.
تن من یا تن مردم، همه را با تن من ساخته اند
و به یک جور و صفت می دانم
❈۴❈
که در این معرکه انداخته اند.
نبض می خواندمان با هم و میریزد خون، لیک کنون
به دلم نیست که دریابم انگشت گذار
❈۵❈
کز کدامین رگ من خونم می ریزد بیرون.
یک از همسفران که در این واقعه می برد نظر، گشت دچار
به تب ذات الجنب
❈۶❈
و من اکنون در من
تب ضعف است برآورده دمار.
من نیازی به حکیمانم نیست
❈۷❈
« شرح اسباب » من تب زده در پیش من است
به جز آسودن درمانم نیست
من به از هر کس
سر به در می برم از دردم آسان که ز چیست
❈۸❈
با تنم طوفان رفته ست
تبم از ضعف من است
تبم از خونریزی.
❈۹❈
یوش. تابستان1331
کامنت ها