نیما یوشیج:هست شب یک شبِ دم کرده و خاک رنگِ رخ باخته است.
❈۱❈
هست شب یک شبِ دم کرده و خاک
رنگِ رخ باخته است.
باد، نو باوه ی ابر، از بر کوه
سوی من تاخته است.
❈۲❈
*
هست شب، همچو ورم کرده تنی گرم در استاده هوا،
هم ازین روست نمی بیند اگر گمشده ای راهش را.
*
❈۳❈
با تنش گرم، بیابان دراز
مرده را ماند در گورش تنگ
به دل سوخته ی من ماند
به تنم خسته که می سوزد از هیبت تب!
❈۴❈
هست شب. آری، شب.
کامنت ها