نوعی خبوشانی:طلب کرد آن بت کافر لقب را به کوثر بار داد آن تشنه لب را
❈۱❈
طلب کرد آن بت کافر لقب را
به کوثر بار داد آن تشنه لب را
به فرمان شه آمد آتش آلود
چو سرکش شعله ای پیچیده دردود
❈۲❈
خرامان شد چو گل بر تخت آتش
به دستی جان به دستی لخت آتش
قد چون شعله بر تعظیم خم داد
زمین سجده را فیض ارم داد
❈۳❈
شه از لطفش به پای تخت بنشاند
جواهرهای لب بر فرقش افشاند
کشیدش از نوازش دست بر سر
سر او تخت و دست شاه افسر
❈۴❈
تسلی دادش از مسکین نوازی
به شیرین بزمهای لعب و بازی
به فرزندی خود داد اختصاصش
به عصمتگاه خلوت کرد خاصش
❈۵❈
به هر کشور خطاب را نیش داد
به ملک هند فرمان را نیش داد
هزارش اسب تازی داد و صد فیل
متاع خزو دیبا میل در میل
❈۶❈
هزارش از کنیزان ختائی
دماغ آزاد خوی آشنایی
هزارش حقه از یاقوت و گوهر
هزارش نافه پر از مشک اذفر
❈۷❈
ز هر جنسیش از مه تا به ماهی
کرامت کرد غیر از پادشاهی
و لیکن آن زن مردانه صولت
شکر لب طوطی پروانه همت
❈۸❈
ز صد عالم تمنا بر تمنا
نمی شد جز به جان دادن تسلا
لبش جز گوهر آتش نمی سفت
به غیر از سوختن حرفی نمی گفت
❈۹❈
چو عاجز شد شه از دلجوئی او
عنان بر تافت ز آتش خویی او
اجازت گونه ای دادش نه از دل
ز شادی برپرید آن نیم بسمل
❈۱۰❈
هنوز از حرف رخصت لب تهی جام
که شوقش بود مرغ شعله آشام
لبش با شاه در افسانه گفتن
مژه سرگرم آتشخانه رفتن
❈۱۱❈
به آخر آن سپهر دانش و داد
قرار چاره بر بیچارگی داد
اشارت کرد با پور جوان بخت
که ای چشم و چراغ افسر و تخت
❈۱۲❈
ببر این شعله را تا کان آتش
بیفکن آتشی در جان آتش
به دلجوئیش چون شیر و شکر شو
چو خورشیدش به آتش راهبر شو
❈۱۳❈
اگر نرمی پذیرد یاورش باش
وگر سوزد در آتش بر سرش باش
به خرمن عود و صندل بر فروزان
به رسم دخت رایانش بسوزان
❈۱۴❈
گل بخت و بهارستان اقبال
مراد انس و جان شهزاده دانیال
چراغ دودمان شهریاری
فروغ جبههٔ امیدواری
❈۱۵❈
به حکم شاه فرمان تماشا
روان شد همره آن ناشکیبا
جهانی کرده وقف از هر کناره
متاع جان به تاراج نظاره
❈۱۶❈
شهش در هر نظر دادی پیامی
به هرگامی روا کردیش کامی
تمام ره برو افسانه می خواند
دلش می داد و رخش آهسته می راند
❈۱۷❈
ولی او از دوعالم بیخبر بود
به جانش شوق آتش کارگر بود
به افسون، را دل نرمی نمی شد
هوس دل سرد آن گرمی نمی شد
❈۱۸❈
به جان آمد زبس افسون پرستی
فغان برداشت از وسواس هستی
به شه گفتا مرا بد نام کردی
به افسون روز عیشم شام کردی
❈۱۹❈
ز صبرم رنجه خواهد گشت یارم
بخواهد مرد آتش ز انتظارم
دلم سرگرم واشوقاه عشق است
بن هر مویم آتشگاه عشق است
❈۲۰❈
من آن خاکستر آتش نهادم
که از بال و پرپروانه زادم
اگر صد ره شوم از سوختن پست
همان بازم به اصل خود رجوع است
❈۲۱❈
به نزد عشق هر کو اهل عشق است
به آتش زنده رفتن سهل عشق است
به آخر چون شه از خجلت فروماند
گلاب یاس بر سوز دل افشاند
❈۲۲❈
اجازت داد کاتش بر فروزند
در آتش هر دو را با هم بسوزند
فایل صوتی مثنوی سوز و گداز بخش ۱۱ - طلب نمودن پادشاه دختر را و انعام نمودن آن
صوتی یافت نشد!تصاویر
کامنت ها