نوعی خبوشانی:چو نقش حال او شهزاده بر خواند گلاب از گلبن مژگان بر افشاند
❈۱❈
چو نقش حال او شهزاده بر خواند
گلاب از گلبن مژگان بر افشاند
دمی چون ابر رحمت زار بگریست
که ما را شرم باد از تهمت زیست
❈۲❈
ز غم مست از شراب گریه مدهوش
در آتش راند مرکب چون سیاووش
بگفت ای شیر دل معشوق صادق
همین باشد عروج عشق و عاشق
❈۳❈
همین باشد همین مجذوب حالی
کمال آباد عشق لاابالی
ز حد ما جوانمردی همین است
که معراج جوانمردان چنین است
❈۴❈
هوس خلد محبت باد بر تو
خود آتش ابر رحمت باد بر تو
به تحسین روی مردان برزمین است
هزاران آفرین بر آفرین است
❈۵❈
تسلی شو که کار خویش کردی
به دعوی زانچه گفتی بیش کردی
کنون شهری ز تعمیرت خرابست
گر از آتش برون آئی ثوابست
❈۶❈
ز دلها بیش از این جیحون میالای
جهان خواهی بیاساید بیاسای
بیا بگذر دگر زین خوی سرکش
برون آ چون طلا از کوره بیغش
❈۷❈
همین کآواز شاه آمد به گوشش
به استقبال او برخاست هوشش
ز حرف سوزناکی لب به خون شست
که دل تبخاله گشت و از لبش رست
❈۸❈
بگفت ای پیشوای نکته سنجان
مرنجانم مرنجانم مرنجان
پس از عمری نصیبم شد وصالی
وصالی بیوفاتر از خیالی
❈۹❈
دم وصلم زمان واپسین است
به عمر خویشم آسایش همین است
رخش نادیده عمری ز اشتیاقش
تمنا کرده بودم از فراقش
❈۱۰❈
کنون کش یافتم بی رنج اغیار
رها کردن زهی ننگ و زهی عار
به مردن دستش از دامن ندارم
دلم دارد وفا گرمن ندارم
❈۱۱❈
اگر راه وفا داری نپویم
به محشر چون جواب عشق گویم
هوس از عشق من شرمنده بهتر
به مرگ من محبت زنده بهتر
❈۱۲❈
لبش با شاه در گفت و شنو بود
ولی هر ذره اش آتش درو بود
چنان طوفان آتش رخ برافروخت
که حرفش درمیان گوش و لب سوخت
❈۱۳❈
دلش مشغول راز خود فروشی
زد آتش بر لبش مهر خموشی
کشید آتش ز شوقش در بغل تنگ
جو مخموری که در ساغر زند چنگ
❈۱۴❈
ملاحت پیکرش در هم نوردید
چو مستی در کباب شور پیچید
تن صافیش چون شد شعله آلود
تن او شعله گشت و شعله شد دود
❈۱۵❈
رخش از تاب آتش تازه گلشن
برو هر شاخ سنبل نخل ایمن
هزارش سوز آتش در رگ و پوست
ولی مغز دلش آغشتهٔ دوست
❈۱۶❈
وجودش چون خم می جوش در جوش
زبانش چون لب پیمانه خاموش
در آتش چون سمندر غوطه ور شد
همه ذرات او آتش شرر شد
❈۱۷❈
ز استیلای آتش سر نپیچید
ازین پهلو به آن پهلو نگردید
سراسر سوخت ذرات وجودش
که از دل بر زبان نگذشت دودش
❈۱۸❈
همان در نعت عشق و ذکر آن گل
زبانش طوطی و دل بود بلبل
به گاه سوختن از هر کناره
روان شد تیر باران نظاره
❈۱۹❈
دوبار افراشت از آغوش مهوش
سرخود چون حباب از دود آتش
چو خورشید قیامت آتشین روی
هزاران شعلهٔ ژولیده در موی
❈۲۰❈
ز هر سو کرد خندان لب نگاهی
نگاهی گرم تر از برق آهی
دوبار از قعر آتش سر بر آورد
حبابش غوطه ای هم بر سر آورد
❈۲۱❈
ز گرمی گشت رگها بر تنش خشک
شد او خاکستر و خاکسترش مشک
کف خاکستر آن پیکر نور
مصفاتر نمود از مغز کافور
❈۲۲❈
مجرد شد چو روح از تن پرستی
به آتش پاک شد از جرم هستی
ز جرم آب و گل شد صاف بیغش
بیالود از حریر نورش آتش
❈۲۳❈
ز هر آلایشی خود را بری کرد
لباس عمرش آتش گازری کرد
مبرا زین حیات رایگان شد
پذیرای حیات جاودان شد
❈۲۴❈
به یک جان دادن از صد درد دل رست
بری شد از خود و با دوست پیوست
هر آنکس را که سوز عشق دل سوخت
جوانمردی ازین زن باید آموخت
❈۲۵❈
به فتوای سخن همت نوردان
تمام زن به است از نیم مردان
چو طوفان محبت آتش افروخت
زنی جان در هوای مرده ای سوخت
❈۲۶❈
ترا نوعی ز مردی شرم بادا
وزین دون همتی آزرم بادا
که نتوانی قدم بر جان فشردن
ز شوق زندهٔ جاوید مردن
❈۲۷❈
دریغ این لاف عشق و نام مردی
حرام این دعوی احرام مردی
خدایا شیوهٔ عشقم در آموز
دلم را ز آتش این زن برافراز
❈۲۸❈
به عشقم ده سر آتش نوردی
مگر آیم برون از ننگ مردی
ز کشتم جلوهٔ برقی بر انگیز
وزان برق آتشی در خرمنم ریز
❈۲۹❈
از آن خرمن که تخم آن سپند است
برومندیم زاگاهی پسند است
شراری بر خس و خاشاک من ریز
ز آتش شبنمی بر خاک من ریز
❈۳۰❈
گلی بخش از گلستان خلیلم
درین ره ساز آتش را دلیلم
کامنت ها