نوعی خبوشانی:به ماهی طعنه زد روزی سمندر که تو ممنون ز آبی من ز آذر
❈۱❈
به ماهی طعنه زد روزی سمندر
که تو ممنون ز آبی من ز آذر
ز دلسردی است با آبت سر و کار
من از دل گرمیم آتش پرستار
❈۲❈
مزاج اهل عشق آتش نورد است
ز آتش رو نتابد هرکه مرد است
تو کاتش از نقاب ما نه بینی
عدم از بیم بر هستی گزینی
❈۳❈
من آن خضرم کز استیلای امید
در آتش سوختم با عمر جاوید
ز خلد آباد راحت رخت بستم
چو داغ عشق در آتش نشستم
❈۴❈
چو ماهی این نوای طعنه بشنید
صدف از تاب حسنش تابه گردید
فروزان شد ز سر تا پا چو اخگر
زبان شد شعله و حرفش سمندر
❈۵❈
بگفت ای خام طبع خام گفتار
ز بس خامیت با آتش سر و کار
تو از دلسردی و افسرده جانی
کنی دایم در آتش زندگانی
❈۶❈
ز بس سردست اجزای وجودت
نبیند چشم آتش روی دورت
نه سردی در تو آتش کارگر نیست
همی سوزی و از سوزت خبر نیست
❈۷❈
اگر صد سال در آتش نشینی
به طبعت یک شرر گرمی نبینی
همان جسمت زسردی ناگزیر است
همان در طبعت آتش زمهریر است
❈۸❈
خوشا من کز تف و تاب محبت
شدم غواص غرقاب محبت
من آن برقم که با باران نشینم
ز حرقت آب بر آتش گزینم
❈۹❈
ز سوز عشق دارم در جگر تاب
بسوزم گر نسایم سینه بر آب
وصال آب شد هستی فروزم
گر از دریا برون افتم بسوزم
❈۱۰❈
سرشتند آتشی در سینهٔ من
که کردم قعر دریا بیخ گلخن
به آبم داد بخت سرکش من
به صد طوفان نمیرد آتش من
❈۱۱❈
اگر صد سال گردم غوطه پرورد
سر موئی نگردد آتشم سرد
وگر در دل بدزدم در جگر تاب
ز سوز سینه خاکستر کنم آب
❈۱۲❈
تو از سردی کنی آتش پرستی
من از گرمی به طوفان داده هستی
ترا بامن نه لاف عشق نیکوست
بر این فتوی نویسد دشمن [و] دوست
❈۱۳❈
به کیش عشق از من تا تو فرق است
کسی داند که در خوناب غرق است
تو سوز عاشقی از من بیاموز
چراغ خود ز آب من برافروز
❈۱۴❈
الهی تافروزان است ز آذر
چراغ ماهی و شمع سمندر
فروزان باد از مه تا به ماهی
چراغ دولت دانیال شاهی
❈۱۵❈
نهال شمع بزمش باد شاداب
چراغ مجلسش باد آسمان تاب
کند طغرای فرمانش منقش
چو باد از جلوه روی آب و آتش
کامنت ها