نوعی خبوشانی:خداوندا دلم افسردن آموخت نظر دردیده از دل مردنم سوخت
❈۱❈
خداوندا دلم افسردن آموخت
نظر دردیده از دل مردنم سوخت
به ناخن گربکاوی آهن و سنگ
به هرجا شعله ای بینی بر اورنگ
❈۲❈
غرامت بین که این ناکس دل من
نه سنگ طور شد نه سنگ آهن
من و این دل که گم نام زبان باد
چنین دلها نصیب دشمنان باد
❈۳❈
زخون این چنین دل خاک تن به
چنین دل طعمهٔ زاغ و زغن به
به جای این دل افسرده پیکر
دل پروانه ام ده یا سمندر
❈۴❈
دل ریشی از آن اجزای جان ریش
دلی کز نام او گردد زبان ریش
دلی همپایهٔ فریاد بلبل
دلی صید گل و صیاد بلبل
❈۵❈
دلی سر تا قدم چون شعله روشن
کشیده کسوت فانوس بر تن
که چون پروانه اش گردد هوا دار
نهد از پردهٔ دل داغ دیدار
❈۶❈
دلی از رنگ و بوی گل سرشته
نه همچون تن ز آب و گل سرشته
دلی پروانه پرواز محبت
به صد جان خانه پرداز محبت
❈۷❈
چنان مستم کن از جامی که دانی
که تاب مستیش هم خود توانی
ز شوقی کن سرم را سجده فرسای
که شوق از سر ندانم سجده از پای
❈۸❈
ز چین غم جبینم ساده گردان
گشاده ابرو ترم از باده گردان
به هر کارم چو همت پیشرو کن
گره از رشته زار دل درو کن
❈۹❈
سرم را تاج بخش از بستر درد
لبم را راح ده از ساغر درد
چه بستر خوابگاه ماه و خورشید
چه ساغر جرعه بخش جام جمشید
❈۱۰❈
شهادت را شراب هوش من کن
محبت را گل آغوش من کن
هر آن خاری که ننگ از وی نفور است
مرا در کار و عشقم را ضرور است
❈۱۱❈
نبیند معرفت کن در ایاغم
خرابات محبت کن دماغم
نبیدی خانه زاد نشئه طور
کزو مستی و هشیاری شود دور
❈۱۲❈
که هرگه سایه اش در ساغر افتد
تو گویی آتش اندر مجمر افتد
من و نوعی ندامت زادگانیم
که چون آئینه از دل سادگانیم
❈۱۳❈
ز بس صافی نهادیم از محبت
ز عیب دیگران بر ماست تهمت
زلوح دل نقوش غیر بزدای
خطای دیگران بر ما ببخشای
❈۱۴❈
شب تاریک و رهبر دیده اعمی
کرامت کن چراغان تجلی
ز نور وحدتم خاطر بر افروز
به طور رؤیتم راهی در آموز
❈۱۵❈
دلم را عاقبت اندیشگی ده
نهادم را شریعت پیشگی ده
عروجی ده به معراج قبولم
رهی بنما به درگاه رسولم
کامنت ها