نوعی خبوشانی:چنین زد نغمه پرداز حکایت نمک با زخمه بر تار روایت
❈۱❈
چنین زد نغمه پرداز حکایت
نمک با زخمه بر تار روایت
که در عهد چنین آسودگی سنج
دو بیدل را رسید از عاشقی رنج
❈۲❈
دو هندوزادهٔ مشرب فرشته
بشر خلقت ولی قدسی سرشته
ز طفلی شیر حسرت خوارهٔ عشق
وفا پروردهٔ گهوارهٔ عشق
❈۳❈
قلم بشکسته پیش از لوح هستی
به مشق حرف عشق و بت پرستی
چو حسن و عشق رسم آباد عالم
ز طفلی نامزد گردیده با هم
❈۴❈
چون صنعان برارادت جسته سبقت
مبدل کرده ایمان با محبت
به مهد آوازهٔ وصلت شنیده
هوس زان نوش دارو لب گزیده
❈۵❈
ز طفلی داغ الفت برجبینشان
نظر درباغ رؤیت خوشه چین شان
هوس گستاخ و دل در حیله سازی
به هم دزدیده می کردند بازی
❈۶❈
به بازی چشم و دل در کار دیگر
تمنا شحنهٔ بازار دیگر
همی کردند از صبر آزمایی
ز هم پوشیده با هم آشنایی
❈۷❈
هوس از نخل خواهش آرزومند
زصد خواهش به یک انتظاره خرسند
همی دیدند در بیراهی عمر
صلاح خویش در کوتاهی عمر
❈۸❈
به روزی گر زخلقت راه بردند
ز بس سرعت به سالی می شمردند
به صد ناخن بنای عمر خستند
وز آن خشتی به پای خویش بستند
❈۹❈
که بر کرسی عمر از ارجمندی
نهال قدشان گیرد بلندی
چو نخلستان خواهش یافت بالش
تقاضا صد هوس را داد مالش
❈۱۰❈
هوس آتش پرست و دیده خونبار
به هم این نغمه می کردند تکرار
که چند از هم تهی آغوش بودن
قدح ناخوردن و مدهوش بودن
❈۱۱❈
به مازین بیش تنهایی روا نیست
به تنهایی سزا غیر خدا نیست
به سرخشت لحد را بر نهادن
به از تنها به بالین سرنهادن
❈۱۲❈
جوانی چون نسیم نوبهار است
ولی بررنگ و بوی گل سوار است
گرش دریافتی بردانشت بوس
وگر غافل شدی افسوس افسوس
❈۱۳❈
به راهش گر فشاندی دماغی
زدی بر مغز روحت عطر باغی
کنون ما آن نسیم بی نصیبیم
که در عهد بهار و گل غریبیم
❈۱۴❈
نه بر ما تهمتی از عطر باغی
نه شاداب از نسیم گل دماغی
سموم دوزخ از ما تازه روتر
غبار گلخن از ما مشکبوتر
❈۱۵❈
اجل همسایهٔ این زندگی باد
و زین نازندگی شرمندگی باد
چو سالی انتظار از ده فزون شد
لوای طاقت از سونگون شد
❈۱۶❈
هجوم شوق بر دل پا بیفشرد
شکیب اندر لگد کوب هوس مرد
چو از آغوش شوق آن شعله سر زد
پسر این نغمه بر گوش پدر زد
❈۱۷❈
که بر من تلخ شد هم خواب و هم خفت
شکیبم طاق گشت از فرقت جفت
به تعمیر خراب آباد دل کوش
که از طوفان غم برخاست سرپوش
❈۱۸❈
تمنای دلم کن زود حاصل
و گرنه هم تمنا مرد و هم دل
به یارم نسبت همخانگی ده
به شمعم رخصت پروانگی ده
❈۱۹❈
هوس در دفع استیلای جبر است
چو شوق آمد کراپروای صبر است
اجابت کن مراد ناروایم
وگرنه از در عصیان در آیم
❈۲۰❈
معاذالله زدین بیگانه گردم
گنه کار بت و بتخانه گردم
بگردانم بر آتش سومناتت
شکست آرم به لات و مهملاتت
❈۲۱❈
رخ بت چون دل خوش ریش سازم
ز بت بتخانه را درویش سازم
کهن ناقوس را با نالهٔ زار
به پای ناقه آویزم جرس وار
❈۲۲❈
چو تار شمع سوزم زلف زنار
بشویم صندل بت را ز رخسار
بدوزم در نظر راه حرم را
بدزدم از جگر داغ صنم را
❈۲۳❈
ز شرک برهمن ز نهار جویان
ز کفر رفته استغفار گویان
مراد از کعبهٔ اسلام جویم
هم از شهد شهادت کام جویم
کامنت ها