عبید زاکانی:بکشت غمزهٔ آن شوخ بیگناه مرا فکند سیب زنخدان او به چاه مرا
❈۱❈
بکشت غمزهٔ آن شوخ بیگناه مرا
فکند سیب زنخدان او به چاه مرا
غلام هندوی خالش شدم ندانستم
کاسیر خویش کند زنگی سیاه مرا
❈۲❈
دلم بجا و دماغم سلیم بود ولی
ز راه رفتن او دل بشد ز راه مرا
هزار بار فتادم به دام دیده و دل
هنوز هیچ نمیباشد انتباه مرا
❈۳❈
ز مهر او نتوانم که روی برتابم
ز خاک گور اگر بردمد گیاه مرا
به جور او چو بمیرم ز نو شوم زنده
اگر به چشم عنایت کند نگاه مرا
❈۴❈
عبید از کرم یار بر مدار امید
که لطف شامل او بس امیدگاه مرا
کامنت ها