عبید زاکانی:افتاده بازم در سر هوائی دل باز دارد میلی به جایی
❈۱❈
افتاده بازم در سر هوائی
دل باز دارد میلی به جایی
او شهریاری من خاکساری
او پادشاهی من بینوائی
❈۲❈
بالا بلندی گیسو کمندی
سلطان حسنی فرمانروائی
ابروکمانی نازک میانی
نامهربانی شنگی دغائی
❈۳❈
زین دلنوازی زین سرفرازی
زین جو فروشی گندم نمائی
بی او نبخشد خورشید نوری
بی او ندارد عالم صفائی
❈۴❈
هرجا که لعلش در خنده آید
شکر ندارد آنجا بهائی
هر لحظه دارد دل با خیالش
خوش گفتگوئی خوش ماجرائی
❈۵❈
گوئی بیابم جائی طبیبی
باشد که سازم دل را دوائی
دارد شکایت هرکس ز دشمن
ما را شکایت از آشنائی
❈۶❈
چشم عبید ار سیرش ببیند
دیگر نبیند چشمش بلائی
کامنت ها