عبید زاکانی:دارد به سوی یاری مسکین دلم هوائی زین شوخ دلفریبی زین شنگ جانفزائی
❈۱❈
دارد به سوی یاری مسکین دلم هوائی
زین شوخ دلفریبی زین شنگ جانفزائی
زین سرو خوشخرامی گل پیش او غلامی
مه پیش او اسیری شه پیش او گدائی
❈۲❈
هر غمزهاش سنانی هر ابرویش کمانی
گیسوی او کمندی بالای او بلائی
ما را ز عشق رویش هر لحظهای فتوحی
ما را ز خاک کویش هر ساعتی صفائی
❈۳❈
بگرفته عشق ما را ملک وجود آنگه
عقل آمده که ما نیز هستیم کدخدائی
جان میفزاید الحق باد صبا سحرگه
مانا که هست با او بوئی ز آشنائی
❈۴❈
گفتم عبید گفتا نامش مبر که باشد
رندی قمار بازی دزدی گریز پائی
کامنت ها