عبید زاکانی:عزم کجا کردهای باز که برخاستی موی به شانه زدی زلف بیاراستی
❈۱❈
عزم کجا کردهای باز که برخاستی
موی به شانه زدی زلف بیاراستی
ماه چو روی تو دید گفت زهی نیکوی
سرو که قد تو دید گفت زهی راستی
❈۲❈
آتش غوغای عشق چون بنشستی نشست
فتنهٔ آخر زمان خاست چو برخاستی
دوش در آن سرخوشی هوش ز ما میر بود
کاسه که میداشتی عذر که میخواستی
❈۳❈
پیش عبید آمدی مرده دلش زنده شد
باز چو بیرون شدی جان و تنش کاستی
کامنت ها