عبید زاکانی:شوریده کرد شیوهٔ آن نازنین مرا عشقش خلاص داد ز دنیا و دین مرا
❈۱❈
شوریده کرد شیوهٔ آن نازنین مرا
عشقش خلاص داد ز دنیا و دین مرا
غم همنشین من شد و من همنشین غم
تا خود چها رسد ز چنین همنشین مرا
❈۲❈
زینسان که آتش دل من شعله میزند
تا کی بسوزد این نفس آتشین مرا
ای دوستان نمیدهد آن زلف بیقرار
تا یکزمان قرار بود بر زمین مرا
❈۳❈
از دور دیدمش خردم گفت دور از او
دیوانه میکند خرد دوربین مرا
گر سایه بر سرم فکند زلف او دمی
خورشید بنده گردد و مه خوشهچین مرا
❈۴❈
تا چون عبید بر سر کویش مجاورم
هیچ التفات نیست به خلد برین مرا
کامنت ها