عبید زاکانی:دردا که درد ما به دوایی نمیرسد وین کار ما به برگ و نوایی نمیرسد
❈۱❈
دردا که درد ما به دوایی نمیرسد
وین کار ما به برگ و نوایی نمیرسد
در کاروان غم چو جرس ناله میکنم
در گوش ما چو بانگدرایی نمیرسد
❈۲❈
راهی که میرویم به پایان نمیبریم
جهدی که میکنیم به جایی نمیرسد
این پای خسته جز ره حرمان نمیرود
وین دست بسته جز به دعایی نمیرسد
❈۳❈
بر ما ز عشق قامت و بالاش یک نفس
ممکن نمیشود که بلایی نمیرسد
هرگز دمی به گوش گدایان کوی عشق
از خوان پادشاه صلایی نمیرسد
❈۴❈
گفتم گدای کوی توام گفت ای عبید
سلطانی این چنین به گدایی نمیرسد
کامنت ها