عبید زاکانی:دوش اشکم سر به جیحون میکشید دل بدان زلفین شبگون میکشید
❈۱❈
دوش اشکم سر به جیحون میکشید
دل بدان زلفین شبگون میکشید
ناتوان شخص ضعیفم هر زمان
اشکریزان ناله را چون میکشید
❈۲❈
گاه اشکش سوی صحرا میدواند
گاه آهش سوی گردون میکشید
ناگهان خیل خیالش بر سرم
لشکر از بهر شبیخون میکشید
❈۳❈
دید آن چشم بلابین دمبهدم
تا گریبان جامه در خون میکشید
آستین بر زد خیالش تا به روز
رخت از آن دریا به هامون میکشید
❈۴❈
غمزهاش تیری که میزد بر عبید
لعل او پیکانش بیرون میکشید
کامنت ها