عبید زاکانی:در ما به ناز مینگرد دلربای ما بیگانهوار میگذرد آشنای ما
❈۱❈
در ما به ناز مینگرد دلربای ما
بیگانهوار میگذرد آشنای ما
بیجرم دوست پای ز ما درکشیده باز
تا خود چه گفت دشمن ما در قفای ما
❈۲❈
با هیچکس شکایت جورش نمیکنم
ترسم به گفتگو کشد این ماجرای ما
ما دل به درد هجر ضروری نهادهایم
زیرا که فارغست طبیب از دوای ما
❈۳❈
هردم ز شوق حلقهٔ زنجیر زلف او
دیوانه میشود دل آشفته رای ما
بر کوه اگر گذر کند این آه آتشین
بی شک بسوزدش دل سنگین برای ما
❈۴❈
شاید که خون دیده بریزی عبید از آنک
او میکند همیشه خرابی بجای ما
کامنت ها