عبید زاکانی:دوش عقلم هوس وصل تو شیدا میکرد دلم آتشکده و دیده چو دریا میکرد
❈۱❈
دوش عقلم هوس وصل تو شیدا میکرد
دلم آتشکده و دیده چو دریا میکرد
نقش رخسار تو پیرامن چشمم میگشت
صبر و هوش من دلسوخته یغما میکرد
❈۲❈
شعلهٔ شوق تو هر لحظه درونم میسوخت
دود سودای توام قصد سویدا میکرد
نه کسی حال من سوخته دل میپرسید
نه کسی درد من خسته مداوا میکرد
❈۳❈
پیش سلطان خیال تو مرا غم میکشت
خدمتش تن زده از دور تماشا میکرد
دست برداشته تا وقت سحر خاطر من
از خدا دولت وصل تو تمنا میکرد
❈۴❈
هردم از غصهٔ هجران تو میمرد عبید
باز امید وصال تواش احیا میکرد
کامنت ها