عبید زاکانی:با ما نکرد آن بت سرکش وفا هنوز آخر نشد میانهٔ ما ماجری هنوز
❈۱❈
با ما نکرد آن بت سرکش وفا هنوز
آخر نشد میانهٔ ما ماجری هنوز
ما خستگان در آتش شوقش بسوختیم
وان شوخ دیده سیر نگشت از جفا هنوز
❈۲❈
بعد از هزار درد که بر جان ما نهاد
رحمت نکرد بر دل مسکین ما هنوز
از کوی دوست بیخود و سرگشته میرویم
دل خسته بازمانده و چشم از قفا هنوز
❈۳❈
بوسیست خونبهای من و لعل او مرا
صد بار کشت و میندهد خونبها هنوز
دل در شکنج طرهٔ پر پیچ و تاب او
مانده است در کشاکش دام بلا هنوز
❈۴❈
مسکین عبید در غم عشقش ز جان و دل
بیگانه گشت و یار نشد آشنا هنوز
کامنت ها