عبید زاکانی:ضمیر پاک آن مرغ سخن ساز چو این افسانه کردم پیشش آغاز
❈۱❈
ضمیر پاک آن مرغ سخن ساز
چو این افسانه کردم پیشش آغاز
شد از حال دل پر دردم آگاه
چو آتش گشت و شد با باد همراه
❈۲❈
به خلوتگاه آن آرام جان رفت
باستادی ز هر چشمی نهان رفت
باو از هر دری افسانه میگفت
حکایت خوب و استادانه میگفت
❈۳❈
ز من هر دم غمی تقریر میکرد
ز دریائی نمی تقریر میکرد
چو رمزی زین حکایت یاد کردی
سمنبر زان سخن فریاد کردی
❈۴❈
بصنعت زین سخن دوری نمودی
بدو آئین مستوری نمودی
کامنت ها