عبید زاکانی:ترا آن به که راه خویش گیری شکیبائی در این ره پیش گیری
❈۱❈
ترا آن به که راه خویش گیری
شکیبائی در این ره پیش گیری
روی چون عاقلان در خانه زین پس
نگردی این چنین دیوانهٔ کس
❈۲❈
مکن با چشم سرمستم دلیری
که از روبه نیاید شیر گیری
مکن با زلف شستم عشقبازی
که این کاری است با لختی درازی
❈۳❈
هر آنکس کو نداند پایهٔ خویش
ببازد ناگهان سرمایهٔ خویش
کجا مانند تو مسکین گدائی
رسد در وصل چون من پادشاهی
❈۴❈
چه خیزد زین گریبان چاک کردن
فشاندن اشگ و بر سر خاک کردن
نگیرد دستت این آشفته کاری
به کارت ناید این فریاد و زاری
❈۵❈
ندارم باک اگر دل گرددت خون
نگیرد در من این نیرنگ و افسون
هر آنکو عشق ورزد درد بیند
سرشکی سرخ و روئی زرد بیند
❈۶❈
تو این مسکین بدین بیننگ و نامی
چه جنسی وز کدامانی کدامی
تو ای مجنون که عاشق نام داری
شراب شوق من در جام داری
❈۷❈
ترا آن به که با دردم نشینی
که جان در بازی ار رویم ببینی
مگر نشنیدهای ای از خرد دور
که پروانه ندارد طاقت نور
❈۸❈
برو میساز با اندوه و خواری
که سازد عاشقان را بردباری
کامنت ها