عبید زاکانی:دگر بار آن فسونگر مرغ چالاک چو پیششس مینهادم روی بر خاک
❈۱❈
دگر بار آن فسونگر مرغ چالاک
چو پیششس مینهادم روی بر خاک
قدم در ره نهاد از روی یاری
به جان آورد شرط جان سپاری
❈۲❈
خرامان شد بر آن سرو آزاد
به شیرینی زبان چرب بگشاد
که ای نوباوهٔ باغ جوانی
دلم را جان و جانرا زندگانی
❈۳❈
جمالت چشم جان را چشمهٔ نور
ز رخسار تو بادا چشم بد دور
بلا لائیت عنبر خوی کرده
شمیمت باغ عنبر بوی کرده
❈۴❈
گل صد برگ در پای تو مرده
صنوبر پیش بالای تو مرده
خجل مشک تتار از تار مویت
فتاده ماه و خور بر خاک کویت
❈۵❈
همیشه شاد و دولتیار باشی
ز حسن و عمر برخوردار باشی
مرا هم جان توئی هم زندگانی
مکن زین بیش با من سر گرانی
❈۶❈
نصیحت گوشدار از دایهٔ خویش
غنیمت دان غنیمت مایهٔ خویش
جوانی از جوانی بهره بردار
ز دور شادمانی بهره بردار
❈۷❈
جوانان را طریق عشق سازد
شنیدستی که پیری عشق بازد؟
جوانی کو نگشت از عاشقی شاد
یقین دان کو جوانی داد بر باد
❈۸❈
به دلداری دل مردم به دست آر
کسی را تا توانی دل میازار
مرنجان آن غریب ناتوان را
کسی دشمن ندارد دوستان را
❈۹❈
خردمندان که در نظم سفتند
نگه کن این سخن چون نغز گفتند
« چو نیل خویش را یابی خریدار
اگر در نیل باشی باز کن بار »
کامنت ها