عبید زاکانی:خیالی بود و خوابی وصل یاران شب مهتاب و فصل نوبهاران
❈۱❈
خیالی بود و خوابی وصل یاران
شب مهتاب و فصل نوبهاران
میان باغ و یار سرو بالا
خرامان بر کنار جویباران
❈۲❈
چمن میشد ز عکس عارض او
منور چون دل پرهیزکاران
سر زلفش زباد نوبهاری
چو احوال پریشان روزگاران
❈۳❈
برفت آن نوبهار حسن و بگذاشت
دل و چشمم میان برق و باران
خداوندا هنوزم هست امید
بده کام دل امیدواران
❈۴❈
همام از نوبهار و سبزه و گل
نمییابد صفا بیروی یاران
وهاران ده جانان دیر خوش نی
اوی امان مه دل با مه و هاران
کامنت ها