عمان سامانی:در بیان اشتداد وجد و حال و انقلاب حالت آن سید بی همال که مباداقدایی آید یا بدائی رخ نمای...
در بیان اشتداد وجد و حال و انقلاب حالت آن سید بی همال که مباداقدایی آید یا بدائی رخ نماید:
ز آن نمیآرم بر آوردن خروش
ز آن نمیآرم بر آوردن خروش
❈۱❈
ترسم او را آن خروش آید بگوش
باروش آید که ما را تاب نیست
تاب کتان در بر مهتاب نیست
رحمت آرد بر دل افکار ما
❈۲❈
بخشد او بر نالههای زار ما
اندک اندک دست بر دارد ز جور
ناقص آید، بر من، این فرخنده دور
سرخوشم، کان شهریار مهوشان
❈۳❈
کی به مقتل پا نهد دامن کشان
عاشقان خویش بیند سرخ رو
خون روان از چشمشان مانند جو
غرق خون افتاده در بالای خاک
❈۴❈
سوده بر خاک مذلت، روی پاک
جان بکف بگرفته از بهر نیاز
چشمشان بر اشتیاق دوست، باز
بر غریبیشان کند خوش خوش نگاه
❈۵❈
بر ضعیفیشان بخندد، قاه قاه
لب چو بربست آن شه دلدادگان
حرز جا جست، آن سر آزادگان
گفت: کای صورتگر ارض و سما
❈۶❈
ای دلت، آینهی ایزد نما
اول این آیینه از من یافت زنگ
من نخست انداختم بر جام سنگ
باید اول از پی دفع گله
❈۷❈
من بجنبانم سر این سلسله
شورش اندر مغزمستان آورم
می بیاد می پرستان آورم
پاسخش را از دو مرجان ریخت، در
❈۸❈
گفت احسنت انت فی الدارین حر
قصد جانان کرد و جان بر باد داد
رسم آزادی به مردان، یاد داد
کامنت ها