عمان سامانی:در بیان مهیا شدن آن میدان، مردی را چابک سوار و پای در رکاب آوردن آن سید بزرگوار و مکالما...
در بیان مهیا شدن آن میدان، مردی را چابک سوار و پای در رکاب آوردن آن سید بزرگوار و مکالمات با ذوالجنان و ذوالفقار بر مشرب صافی مذاقان گوید:
دیگرم شوری به آب و گل رسید
دیگرم شوری به آب و گل رسید
❈۱❈
وقت میدان داری این دل رسید
موقع پادر رکاب آوردنست
اسب عشرت را سواری کردنست
تنگ شد دل، ساقی از روی صواب
❈۲❈
زین می عشرت مرا پر کن رکاب
کز سر مستی سبک سازم عنان
سر گران بر لشکر مطلب زنان
روی در میدان این دفتر کنم
❈۳❈
شرح میدان رفتن شه، سر کنم
باز گویم آن شه دنیا و دین
سرور و سر حلقهی اهل یقین
چونکه خود را یکه و تنها بدید
❈۴❈
خویشتن را دور از آن تنها بدید
قد برای رفتن از جا، راست کرد
هرتدارک خاطرش میخواست کرد
پا نهاد از روی همت در رکاب
❈۵❈
کرد با اسب از سر شفقت، خطاب
کای سبک پر ذوالجناح تیز تک
گرد نعلت، سرمهی چشم ملک
ای سماوی جلوهی قدسی خرام
❈۶❈
ای ز مبدأ تا معادت نیم گاه
ای بصورت کرده طی آب و گل
وی بمعنی پویهات در جان ودل
ای برفتار از تفکر تیز تر
❈۷❈
وز براق عقل، چابک خیز تر
روبکوی دوست، منهاج منست
دیده واکن وقت معراج منست
بدبه شب معراج آن گیتی فروز
❈۸❈
ای عجب معراج من باشد بروز
توبراق آسمان پیمای من
روز عاشورا، شب اسرای من
بس حقوقا کز منت بر ذمتست
❈۹❈
ای سمت نازم زمان همتست
کز میان دشمنم آری برون
روبکوی دوست گردی رهنمون
پس به چالاکی به پشت زین نشست
❈۱۰❈
این بگفت و برد سوی تیغ، دست:
ای مشعشع ذوالفقار دل شکاف
مدتی شد تا که ماندی در غلاف
آنقدر در جای خود کردی درنگ
❈۱۱❈
تاگرفت آیینهی اسلام، زنگ
هان و هان ای جوهر خاکستری
زنگ این آیینه میباید بری
من کنم زنگ از تو پاک ای تابناک
❈۱۲❈
کن تو این آیینه را از زنگ پاک
من ترا صیقل دهم از آگهی
تا تو آن آیینه را صیقل دهی
شد چو بیمار از حرارت ناشکیب
❈۱۳❈
مصلحت را خون ازو، ریزد طبیب
چونکه فاسد گشت خون اندر مزاج
نیشتر باشد بکار اندر علاج
در مزاج کفر شد، خون بیشتر
❈۱۴❈
سر برآور، ای خدا را نیشتر
کامنت ها