عمان سامانی:بس فشرد از پنجه بیداد گردون، نای من بسته شد راه نفس بر منطق گویای من
❈۱❈
بس فشرد از پنجه بیداد گردون، نای من
بسته شد راه نفس بر منطق گویای من
گر هجوم اشک را مانع نبودی، آستین
غرق خون کردی جهان را چشم خونپالای من
❈۲❈
هرچه از گردون مروت جستم از مردم وفا
در وجود، آن کیمیای من شد این عنقای من
شد بپایان عمر و امروزم نشد بهتر ز دی
باز گویم به شود ز امروز من فردای من
❈۳❈
نور چشم و زور تن تا مایه بودندی بدست
گرم بد بازار هر سوداگر از سودای من
تا چو کورانم فریبد چون عروسان این عجوز
زی من آید غافلست از دیدهی بینای من
❈۴❈
معرفت، کالا و عقلم پاسبان و نفس دزد
در کمین، تا کی کند فرصت، برد کالای من!
خواستم در مدح او همراهی از دل، گفت رو
من علی اللهیم، ترسم شوی رسوای من
❈۵❈
سر بگوش عقل بردم، گفت دست از من بدار
کاندرین ره قدرت رفتن ندارد پای من
کافری بین کاندر اسفل پایهی تعریف او
میرود تا نه فلک بانگ اناالاعلای من!
❈۶❈
امتحان را، زلف لیلی را بجنبان سلسله
پس ببین دیوانگیهای دل شیدای من
کی خبر دارند زاغان جگر خوار مجاز
از حقیقت گویی طوطی شکرخای من؟
❈۷❈
گرچه استحقاق دارم، لیکن از انصاف نیست
در دل من جای او باشد، در آتش جای من
راه باریکست و شب تاریک و چاه از حد فزون
دستگیری کن خدا را، تا نلغزد پای من
❈۸❈
من کیم عمان و پهنای سخن را موجزن
گر گواهی خواهی اینک طبع گوهرزای من
کامنت ها