گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

عنصری:دل مرا عجب آید همی ز کار هوا که مشک‌بوی سلب شد ز مشک‌بوی صبا

❈۱❈
دل مرا عجب آید همی ز کار هوا که مشک‌بوی سلب شد ز مشک‌بوی صبا
ز رنگ و بوی همی دانم و ندانم از آنک چنین هوا ز صبا گشت یا صبا ز هوا
❈۲❈
درخت اگر عَلَم پرنیان گشاد رواست که خاک باز کشیدست مفرش دیبا
به نور و ظلمت ماند زمین و ابر همی به درّ و مینا ماند سرشک ابر و گیا
❈۳❈
فریفته است زمین ابر تیره را که ازو همی ستاند درّ و همی دهد مینا
به زیر گوهر الوان و زیر نقش بدیع نهفته گشت دِرازای عالم و پهنا
❈۴❈
اگرچه گوهر و نقش جهان فراوانست همه صناعت ابرست و دستبرد صبا
چه فایده‌ست ز نقش بهار و پیکر او که از هواش جمالست و از بخار نوا
❈۵❈
اگر هواش بدین روزگار تازه کند به روزگار خزان هم هوا کندش هبا
بهار نعت خداوند خسرو عجم است که بوستان شد ازو طبع و خاطر شعرا
❈۶❈
بهار معنی رنگ و بهار حکمت بوی بهار عقل ثبات و بهار کوه بقا
بلی بدین صفت و جایگاه و مرتبت است مدیح شاه جهان شهریار بی‌همتا
❈۷❈
یمین دولت مجد و امین ملت صدق امیر غازی، محمود، سیّدالامرا
از آفتاب جهان مردمیش پیداتر از آنکه در همه احوال در خلا و ملا
❈۸❈
بود پدید شب و روز مردمیش همی به شب ز دیده بود آفتاب ناپیدا
چهار وقتش پیشه چهار کار بود کسی ندید و نبیندش ازین چهار جدا
❈۹❈
به وقت قدرت رحم و به وقت زلت عفو به وقت تنگی رادی به وقت عهد وفا
اگرچه جود و سخاوت ز قدر بر فلکند فرود سایۀ انگشت اوست جود و سخا
❈۱۰❈
مدیح بازوی او کن که پیش بازوی او قوی‌ترین کس باشد ز جملهٔ ضعفا
خدای دادش هرچ آن سزا و درخور اوست مثل زنند که درخور بود سزا بسزا
❈۱۱❈
شناخته است که منّت خدایراست همی به خلق برننهد منّت او ز بهر عطا
به عزم کردن او کارهای خرد و بزرگ چنان برآید گویی که عزم اوست قضا
❈۱۲❈
رضا دهند به امرش ملوک، وین نه عجب بدو شوند بزرگ ار بدو دهند رضا
سما چو بنگری اندر میان همت اوست اگرچه پیکر او هست در میان سما
❈۱۳❈
مبارزان را شمشیر او طلسمی شد که سوی او نبودشان مگر که پشت و قفا
بزرگواری و آزادگی و نیکی را ز هر که یاد کنی مقطع است ازو مبدا
❈۱۴❈
گرش بتانی دیدن همه جهانست او برین سخن هنر و فضل او بس است گوا
کس از خدای ندارد عجب اگر دارد همه جهان را اندر تنی همی تنها
❈۱۵❈
صلاح دین را امروز نیّت و فکرش ز دی به است و ز امروز به بود فردا
به نام ایزد چونان شده‌ست هیبت او که نیست کس را کردن خلاف او یارا
❈۱۶❈
بهای او نه به ملک است نی معاذ الله که ملک را به بزرگی و نام اوست بها
گهر بدست کسی کو نه اهل آن باشد چو آبگینه بود بی‌بها و پست‌نما
❈۱۷❈
خدایگانا هر جا که در جهان ملکی است بطاعت تو گراید همی بخوف و رجا
تو رنجه از پی دینی نه از پی دنیا ز بهر آنکه نیرزد به رنج تو دنیا
❈۱۸❈
چو کم ز قدر تو باشد جهان و نعمت او به کم ز قدر تو چون تهنیت کنیم تو را
به آفرین و دعایی مگر بسنده کنیم به دست بنده چه باشد جز آفرین و دعا

فایل صوتی قصاید شمارهٔ ۱ - در مدح یمین الدوله سلطان محمود

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

علیرضا ترابی
2019-11-06T00:56:47
سلام.در بیت بیستم، احتمالاً «خدای» بوده به جای «خدا». یک هجا بعد از کلمه ی «خدا» جا افتاده، که با کلمه ی «خدای» درست میشه.در بیت سی‌ام بین «چو» و «نان» نباید فاصله ای باشه.
علی
2021-01-25T14:40:50
سلامدر مصراع دوم بیت 16ام ((در بن)) به صورت ((دراین)) پسندیده تر است.
موسی عبداللهی
2023-09-19T23:34:04.486357
🔰شرح قصیدهٔ 1 عنصری:«🕊️🌹»   دل مرا عجب آید همی ز کار هوا - من عجیب می‌یابم که دلم همیشه به هوا وابسته است که مشک‌بوی سلب شد ز مشک‌بوی صبا - بوی مشک به دلیل باد صبا از من گرفته شد ز رنگ و بوی همی دانم و ندانم از آنک - من همه رنگ و بوها را می‌شناسم ولی نمی‌دانم که آیا هوا از صبا به وجود آمده است یا صبا از هوا چنین هوا ز صبا گشت یا صبا ز هوا - آیا هوا به دلیل صبا شده است یا صبا به دلیل هوا درخت اگر عَلَم پرنیان گشاد رواست - اگر درخت برگ‌های طلایی بیاورد، آن را به راحتی می‌پذیرند که خاک باز کشیدست مفرش دیبا - زمین پارچه‌ی بافته را کشیده است به نور و ظلمت ماند زمین و ابر همی - زمین و ابر همیشه در نور و تاریکی می‌مانند به درّ و مینا ماند سرشک ابر و گیا - سرشک ابر و گیاه همیشه در درّ و شیشه می‌مانند فریفته است زمین ابر تیره را که ازو - زمین از ابر تاریک فریب خورده است، زیرا که همی ستاند درّ و همی دهد مینا - زمین را درخشان می‌کند و شیشه را به آن می‌دهد به زیر گوهر الوان و زیر نقش بدیع - زیر گوهرهای مختلف و زیر نقش‌های زیبا نهفته گشت دِرازای عالم و پهنا - درازا و پهناهای جهان پنهان شده است اگرچه گوهر و نقش جهان فراوانست - اگرچه گوهر و نقش جهان بسیار است همه صناعت ابرست و دستبرد صبا - همه صنایع ابر است و تأثیر صبا است چه فایده‌ست ز نقش بهار و پیکر او - چه فایده‌ای دارد از نقش بهار و زیبایی او که از هواش جمالست و از بخار نوا - زیبایی او از هواست و صدای او از بخار اگر هواش بدین روزگار تازه کند - اگر هواش این زمانه را تازه کند به روزگار خزان هم هوا کندش هبا - در زمان خزان هم هوا به او هبا می‌کند بهار نعت خداوند خسرو عجم است - بهار صفت خداوند خسرو عجم است که بوستان شد ازو طبع و خاطر شعرا - بهار باعث شد که باغ‌ها و طبیعت شاعران را شاد کند بهار عقل ثبات و بهار کوه بقا - بهار نمایانگر پایداری و استواری عقل است و بهار نشانگر دوام و بقای کوه است.   بلی بدین صفت و جایگاه و مرتبت است - بله، او دارای این ویژگی‌ها و مقامات و منزلت است.   مدیح شاه جهان شهریار بی‌همتا - تسبیح می‌گویم از شاه جهان، شهریار بی‌همتا.   یمین دولت مجد و امین ملت صدق - او در سمت راست قدرت و حکومت، با عظمت و در خدمت ملت با درستی و امانت است.   امیر غازی، محمود، سیّدالامرا - او امیر غازی، محمود، سرور امور است.   از آفتاب جهان مردمیش پیداتر - او از همه مردم، به دلیل نور و تابش آفتاب جهان، برتر است.   از آنکه در همه احوال در خلا و ملا - او همواره در تمام شرایط و در هر مکانی، در خلاء و جمعیت، با مردمش بوده است.   بود پدید شب و روز مردمیش همی - در هر لحظه و در شب و روز، او همراه مردمش بوده است.   به شب ز دیده بود آفتاب ناپیدا - تا حدی که آفتاب در حالی که شب است، از دید گم شده است.   چهار وقتش پیشه چهار کار بود - در هر چهار زمان، وظیفه‌های مختلفی داشته است.   کسی ندید و نبیندش ازین چهار جدا - هیچ کس نتوانسته است او را از این چهار زمان جدا کند و خالی از این چهار زمان ببیند.   به وقت قدرت رحم و به وقت زلت عفو - در زمانی که او توانایی و قدرت دارد، رحمت و مهربانی نشان می‌دهد و در زمان خطا و اشتباه، عفو می‌کند.   به وقت تنگی رادی به وقت عهد وفا - در زمان تنگی و دشواری، او راضی است و در زمان عهد و وفاداری، پایبند به وعده‌ها است.                                                                                                    اگرچه جود و سخاوت ز قدر بر فلکند - هرچند بخشش و سخاوت او بی‌منتهاست و بر مرزهای آسمان است.   فرود سایۀ انگشت اوست جود و سخا - بخشش و سخاوت او به اندازهٔ سایهٔ انگشت اوست.   مدیح بازوی او کن که پیش بازوی او - تسبیح کن از توانایی و قوای او، زیرا که بازوی او از بین همه ضعفا و ناتوانان، قوی‌ترین است.   قوی‌ترین کس باشد ز جملهٔ ضعفا - او از همه ضعفا و ناتوانان، قوی‌ترین است.   خدای دادش هرچ آن سزا و درخور اوست - خداوند هرچه را که مناسب و درست باشد، به او عطا کرده است.   مثل زنند که درخور بود سزا بسزا - همچنین مانند آن زنندگانند که پاداش و جزا درست و شایستهٔ آنهاست.   شناخته است که منّت خدایراست همی - شناخته است که عطا و نعمت خداوند از آن است و نه از ارزش وقتیة انسان.   به خلق برننهد منّت او ز بهر عطا - به خواست و کار خلق نیست که نعمت و عطای او را از آنها بازدارد.   به عزم کردن او کارهای خرد و بزرگ - با عزم و تصمیم او، اعمال کوچک و بزرگ به انجام می‌رسد و به نظر می‌رسد که عزم او حکم مقدر است.   چنان برآید گویی که عزم اوست قضا - به گونه‌ای پیش می‌روند و صورت می‌گیرند که گویی این عزم و قضا است.   رضا دهند به امرش ملوک، وین نه عجب - پادشاهان به فرمان و امر او راضی‌اند و این چیزی عجیب نیست.   بدو شوند بزرگ ار بدو دهند رضا - اگر او راضی باشد، افراد بزرگ و قدرتمند شده و مورد رضایت او قرار می‌گیرند.   سما چو بنگری اندر میان همت اوست - اگر به آسمان نگاه کنی، خواهی دید که همت او در بین ستارگان است.   اگرچه پیکر او هست در میان سما - هرچند که جسم او در میان آسمان است.   مبارزان را شمشیر او طلسمی شد - شمشیر او توانسته است بر سربازان، جادویی کند تا جز به سوی او نروند.   که سوی او نبودشان مگر که پشت و قفا - زیرا کسی جز به سوی او نمی‌روند، جز به عقب و تنها زمینه است.                                                                                                                                          بزرگواری و آزادگی و نیکی را - این بیت به معنای بزرگواری، آزادی و نیکی است.   ز هر که یاد کنی مقطع است ازو مبدا - هر چه کسی را یاد کنی، او را از مبدا و منشأ می‌شناسی.   گرش بتانی دیدن همه جهانست او - اگر او را بتوانی ببینی، همه جهان در اوست.   برین سخن هنر و فضل او بس است گوا - در این سخن، هنر و فضیلت او بسیار است.   کس از خدای ندارد عجب اگر دارد - عجیب نیست که هیچ کسی از خداوند ندارد.   همه جهان را اندر تنی همی تنها - در یک بدن، همه جهان را تنها می‌بینی.   صلاح دین را امروز نیّت و فکرش - صلاح و نیکوکاری در دین، امروز در نیت و اندیشه اوست.   ز دی به است و ز امروز به بود فردا - از دی به امروز است و از امروز به فردا خواهد بود.   به نام ایزد چونان شده‌ست هیبت او - هیبت و ترس از او به همان شیوه‌ای است که برای نام خدا است.   که نیست کس را کردن خلاف او یارا - هیچ کسی قادر نیست به خلاف او عمل کند.   بهای او نه به ملک است نی معاذ الله - ارزش و قیمت او نه در ملک است و نه در مال و ثروت.   که ملک را به بزرگی و نام اوست بها - زیرا که ارزش و قیمت ملک به بزرگی و نام اوست.   گهر بدست کسی کو نه اهل آن باشد - گرانبهاست گهری که در دست کسی است که شایستگی آن را ندارد.   چو آبگینه بود بی‌بها و پست‌نما - همچون آینهٔ آب، بی‌ارزش و پست‌نما است.                                                                                                                خدایگانا هر جا که در جهان ملکی است - ای خدایان! هر جا که در جهان یک پادشاهی می‌باشد.   بطاعت تو گراید همی بخوف و رجا - همه به پیروی از فرمان تو تمایل دارند و از ترس و امید به تو باشند.   تو رنجه از پی دینی نه از پی دنیا - تو با رنج و مشقت به دنبال خداپرستی هستی، نه به دنبال بهره‌وری از دنیا.   ز بهر آنکه نیرزد به رنج تو دنیا - به خاطر آنکه به رنج و مشقت تو در دنیا می‌افتد.   چو کم ز قدر تو باشد جهان و نعمت او - هر چند جهان و نعمت او در مقابل تو کم است و ارزش دارد.   به کم ز قدر تو چون تهنیت کنیم تو را - چگونه می‌توانیم تورا تبریک و تهنیت کنیم چون ارزش تو از اینکه تو را تبریک کنیم کمتر است.   به آفرین و دعایی مگر بسنده کنیم - صرفاً با تبریک و دعایی که بر تو بفرستیم راضی باشیم.   به دست بنده چه باشد جز آفرین و دعا - هیچ چیزی به جز تبریک و دعا نمی‌توانیم به تو عمل کنیم به دست بنده.