عنصری:چنان باشد بر او عاشق جمالا که خوبی را ازو گیرد مثالا
❈۱❈
چنان باشد بر او عاشق جمالا
که خوبی را ازو گیرد مثالا
اگر خالی شد از شخصش کنارم
خیالش کرد شخصم را خیالا
❈۲❈
بدی را از که رنج آید که خوبان
بیارامند در ظلّ ظلالا
من از بس حیلت چشمش ، بدانم
که نرگس را چه در دست احتیالا
❈۳❈
دل من دایره گشت ای شگفتی
مر او را نقطه آن دلبند خالا
دلا گشت از فراق سر و سیمین
تن سروت شد از ناله چو نالا
❈۴❈
اگر چه من ز عشقش رنجه گشتم
خوشا رنجا که نفزاید ملالا
خیانت را ز زلفش اعوجاجست
امانت را ز قهرش اعتدالا
❈۵❈
اگر زلفش برد آرام جانم
که بردار زلف او آرام حالا
چرا از یار بد عشرت سگالی
ز مدح شاه نیک اختر سگالا
❈۶❈
سپهبد میر نصر ناصر الدین
که رسمش پادشاهی را کمالا
همه گفتار او فصل الخطابست
همه کردار او سحر حلالا
❈۷❈
نه در گیتی مقالش را مقام است
نه در فکرت مقامش را مقالا
همه دانش بلفظش بر عیانست
همه صورت بجودش بر عیالا
❈۸❈
بنظم مدح او بر طبع شاعر
سخن گیرد بمعنی بر دلالا
ز شرح جود شکرش بس نماندست
که جان بر جانور گردد و بالا
❈۹❈
بپای همت او بر نساید
اگر فکرت بر آرد پرّ و بالا
منال از بینوایی کز نوالش
نماند هیچ دانا بی نوالا
❈۱۰❈
زهی کفّش که از درویش بر مال
بسی عاشق تر آمد بر منالا
ز بس بر صورت بدخواه رفتن
مر اسبش را بصورت شد نعالا
❈۱۱❈
چه با آتش گرفتن بند کشتی
چه با شمشیر او کردن جدالا
بتیغ آنگه سر گردنکشان را
هی زد تا بیاسود از قتالا
❈۱۲❈
ز تیرش گر مخالف دیده جوید
بچشم اندر بیابد چون نصالا
بداند حد فضلش را کسی کو
بسنجد کوه و بشمارد رمالا
❈۱۳❈
چو سایل دید چونان شاد گردد
که گویی عاشقستی بر سؤالا
فلک باشد بجای کامرانی
زمین گردد بوقت احتمالا
❈۱۴❈
بحلمش گر جبل نسبت نکردی
جواهر نیستی اندر جبالا
بر آثارش بقا را اعتمادست
بر انگشتش سخا را اتکالا
❈۱۵❈
جهان را خدمتش آب زلالست
کرا چاره بود ز آب زلالا
ستوده صد طمع باشد بجودش
طمع مالیده و مالیده مالا
❈۱۶❈
در آن دوده که با او جنگ جویند
نسارا فضل آید بر رجالا
نزول مرگ باشد بر معادی
سر شمشیر او روز نزالا
❈۱۷❈
بنبرده مرکبش ، چون تیز گردد
بشاگردی رود باد شمالا
سلیمان باد را گر بسته کردی
بزیر تخت وقت ارتحالا
❈۱۸❈
امیر اندر سفر هم بسته کرده
سر باد وزان اندر دوالا
فراوان قاصد جودش که برجای
فرو ماند از رحیل از بس رحالا
❈۱۹❈
نشاید بود کز خاک آتش آید
نشاید بودن او را کس همالا
نگنجد زرّ او اندر زمانه
کجا گنجد صواب اندر محالا
❈۲۰❈
همی تا عاشقان جوینده باشند
بهر وقتی ز معشوقان وصالا
همی تا مر کواکب را بباشد
بیکدیگر مزاج و اتصالا
❈۲۱❈
بقا بادش ز پیروزی و شادی
نهاده پای بر عزّ و جلالا
بدل بیغم بدولت بی نهایت
بتن بی بد بنعمت بی زوالا
❈۲۲❈
مبارک باد عید و همچو عیدش
مبارک روزگار و ماه و سالا
گر ارزان بود فضلش اندر آفاق
نماند آنچه فکرت را محالا
کامنت ها