عنصری:به از عید نشناسم از روزگار نه از مدح خسرو به آموزگار
❈۱❈
به از عید نشناسم از روزگار
نه از مدح خسرو به آموزگار
خداوند عالم کزو وقت ما
همه ساله عیدست لیل ونهار
❈۲❈
یمین و امین اختر یمن و امن
که یمنش یمین است و امنش یسار
یمینی که دولت بدو کارگر
امینی که ملّت بدو استوار
❈۳❈
از این پیشتر بود گوش ملوک
سوی شاعران معانی گزار
که تا هر چه گویند ما آن کنیم
که ماند ز ما نیکویی یادگار
❈۴❈
کنون شاعرانرا بکردار او
دل و دیده ماندست ناچار و چار
که گویند هرچ او کند تا مگر
بدان شعرشان را فزاید شعار
❈۵❈
ازو در شگفتی فرو مانده اند
ملوک زمانه صغار و کبار
هزاران هزارش پریچهره است
همه لاله خدّ و بنفشه عذار
❈۶❈
کهین گنج او هست چندان کزو
ابر گاو و ماهی گرانست بار
ز گرگنج رخشد گهی رایتش
گهی از در باری و قندهار
❈۷❈
نه شیرست ، در بیشه تا کی بود
نه بادست تا کی بود در قفار
ندانند و آنچ اندر این فایده است
بریشان نکردست عقل آشکار
❈۸❈
اگر شیر گیران بخسبند خوش
ز شیران تهی کی شود مرغزار
چه ضایع کند مرد عمر عزیز
بروشن می و تیره زلفین یار
❈۹❈
نجنبد همی کوه سنگین ز بجای
بر هر کسی سنگ ازآنست خوار
چو در آسیا سنگ جنبان شود
مر او را فراوان بود خواستار
❈۱۰❈
نبارد سرشک از هوا بر زمین
نخیزد سیه ابر تا از بحار
بجنبیدن ابر سازد صدف
زهر قطرهای لؤلؤ شاهوار
❈۱۱❈
به قدر آسمان آمد اندر قیاس
به جود آفتاب آن شه نامدار
نه رنجه شود آفتاب از مسیر
نه مانده شود آسمان از مدار
❈۱۲❈
ایا دشمن شاه پیروزگر
ازو ماندی اندر غم و اضطرار
هر آن را که جنبیدش دولتست
ملامت مکن گر نگیرد قرار
❈۱۳❈
به جای بنفشه عنان گیرد او
به جای قدح قبضهٔ ذوالفقار
تو خود آزمودستی او را بسی
به پرخاش دیدستی او را سوار
❈۱۴❈
ازو خوردهای آنچه روزیت بود
غنیمت بدو دادهای بیشمار
که یزدانش از پنج طبع آفرید
چهار اصل و آن پنجمین کارزار
❈۱۵❈
نه تنها تویی بلکه بسیار کس
شد از گرد پیکار او خاکسار
چو باشد به ملک افتخار ملوک
بدو ملک را بیش هست افتخار
❈۱۶❈
به پرهیزگاری رود زین سپس
که بر هرچه بایدش دارد یسار
ز ناداشت هر کو نراند مراد
فرو مانده باشد نه پرهیزگار
❈۱۷❈
همی تا بود ملک و فرمان و شهر
ملک باد فرمانده و شهریار
کامنت ها