عنصری:ز عشق خویش مگر زلف آن پری رخسار شکسته شد که چنین چفته گشت چنبروار
❈۱❈
ز عشق خویش مگر زلف آن پری رخسار
شکسته شد که چنین چفته گشت چنبروار
زره نبود و زره شد ز بس گره که گرفت
شب سیاه که دید از گره زره کردار
❈۲❈
ز بسکه لعب نماید ز بسکه بوی دهد
گهی مشعبد خوانندش و گهی عطار
نگر که باد برو بر چگونه مستولبست
که گاه دایره سازد ازو و گه پرگار
❈۳❈
مده بعشق عنان ای دل ار نخواهی رنج
که هر که عاشق شد رنجه دل زید هموار
همی نگاری بیهوده زر بمروارید
که من بشهر نگاری بدیع دارم یار
❈۴❈
ز شهر و یار تو بس ، مدح شهریار جهان
مخواه خوبتر از مدح شهریار نگار
بزرگ خسرو مشرق خدایگان عجم
امام بار خدایان و قبلۀ احرار
❈۵❈
دل هزیمتیانش بسان سیمابست
که لرزه بیشتر آنگه کند که یافت قرار
بپارسائی ماند همی پرستش او
بهر دو گیتی نیکست پارسا را کار
❈۶❈
به تنگدستی ماند همی مخالفتش
همیشه جفت بود تنگدستی و تیمار
سوار سست شود پیش لشکرش گوئی
که لشکرش چون آبست و کاغذست سوار
❈۷❈
نماند جائی و جزوی ازین زمین که نکرد
هزار بار مر او را بسم اسب غبار
اگر نه گرد شدی خاک و بازننشستی
بجمله گرد شدستی کنون بلاد و قفار
❈۸❈
بمشرق ار بکند عزم او یکی حرکت
بمغرب اندر پیدا شود ازو آثار
بفضل او نرسد هیچ معنی از پی آن
که اندکست معانی و فضل او بسیار
❈۹❈
بگوی مدحش اگر مدح گفته ای کس را
که مدح اوست ز مدح دگر کس استغفار
در آب پیل از آن ره کند که ایمن نیست
ز بیم آتش آن تیغ تیز جان اوبار
❈۱۰❈
از آنکه گوید آتش بآب در نبود
همی شنو سخن و هیچ استوار مدار
که تیغ شاه جهاندار چون برهنه شود
بآب ماند و آتش فروزد از کردار
❈۱۱❈
خدای هیچ ملک را بخواب ننموده است
هزار یک زان کورا بداد و او بیدار
همیشه تا ز شب تیره بر نتابد روز
همیشه تا ز یم نیل بر نخیزد نار
❈۱۲❈
بقای شاه جهان باد و عزّ و دولت او
تنش درست و نگهدارش ایزد دادار
خجسته باد بدو عید و روزه پذرفته
خجسته باد بر او سال و ماه و لیل ونهار
کامنت ها