گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

عنصری:گفتم متاب زلف و مرا ای پسر متاب گفتا که بهر تاب تو دارم چنین بتاب

❈۱❈
گفتم متاب زلف و مرا ای پسر متاب گفتا که بهر تاب تو دارم چنین بتاب
گفتم نهی برین دلم آن تابدار زلف گفتا که مشک ناب ندارد قرار و تاب
❈۲❈
گفتم که تاب دارد بس با رخ تو زلف گفتا که دود دارد با تفّ خویش تاب
گفتم چو مشک گشت دو زلفت برنگ و بوی گفتا که رنگ و بوی ازو برده مشک ناب
❈۳❈
گفتم که منخسف شده طرف مهت ز جعد گفتا خسوف نیست ، مه از غالیه نقاب
گفتم به لاله و گل ، روی تو داد رنگ گفتا دهد بلاله و گل رنگ ماهتاب
❈۴❈
گفتم چرا ستاند ماه از رخ تو نور گفتا که ماه نور ستاند ز آفتاب
گفتم که از حجاب نیاری رخت برون گفتا که ماه پر شود ار شرم در حجاب
❈۵❈
گفتم مصیب عشق توام وز تو بی نصیب گفتا که بی نصیب ز تهمت بود مصاب
گفتم که چون بتاب کمانم ز عشق تو گفتا کمان شد آری دعد از پی رباب
❈۶❈
گفتم دلم بسوزد وز دیده خون چکد گفتا که تا نسوزد گل کی دهد گلاب
گفتم سحاب وار ببارم ز دیده خون گفتا عجب نباشد باریدن از سحاب
❈۷❈
گفتم که دودم از دل و ابرم ز چشم خاست گفتا که دود از آتش خیزد بخار از آب
گفتم چرا ببردی خواب از دو چشم من گفتا بدان سبب که نبینی مرا بخواب
❈۸❈
گفتم بخواب یا بی با ناله همرهی گفتا که خواب بهتر با نالۀ رباب
گفتم که از دلم بنشان تو شرار غم گفتا شرار غم که نشاند بجز شراب
❈۹❈
گفتم خورم شراب چگویی صواب هست گفتا ثنای دولت سلطان خوری صواب
گفتم بیمن دولت آن سید ملوک گفتا به فر دولت آن مالک الرقاب
❈۱۰❈
گفتم شه معظم سلطان نامجوی گفتا امیر سید محمود کامیاب

فایل صوتی قصاید شمارهٔ ۴ - در مدح یمین الدوله محمود غزنوی

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

موسی عبداللهی
2023-09-20T01:15:40.4875079
🔰شرح قصیده 4 عنصری:«🕊️🌹»   گفتم متاب زلف و مرا ای پسر متاب - گفتم که به خاطر زلفت وجودم را در آرامش نگه دار گفتا که بهر تاب تو دارم چنین بتاب - گفتم که به خاطر خوشبختی و شادابی تو، من به این شکل می درخشم گفتم نهی برین دلم آن تابدار زلف - گفتم که زلف تو توهمی در دلم ایجاد کرده گفتا که مشک ناب ندارد قرار و تاب - گفتم که مشک تو بوی ناب و تأثیری خاص ندارد گفتم که تاب دارد بس با رخ تو زلف - گفتم که زلف تو با رخش تابانی زیبا و قدرتی خاص دارد گفتا که دود دارد با تفّ خویش تاب - گفتم که دود زلف تو با تفّ خود سرخوشی ایجاد می‌کند گفتم چون مشک گشت دو زلفت برنگ و بوی - گفتم که زلف تو مانند مشک، در رنگ و بویش فاخر است گفتا که رنگ و بوی ازو برده مشک ناب - گفتم که رنگ و بوی مشک تو از زلف تو برده شده است گفتم که من خجسته شده در پی ماهی تو - گفتم که به خاطر زلف تو دلم خجسته شده است گفتا خسوف نیست ، مه از غالیه نقاب - گفتم خسوفاتو شبیه خجالتم دارد و تو از پوست و فر حجاب در بیایی گفتم به لاله و گل ، روی تو داد رنگ - گفتم که لاله و گل زیبایی خود را از رخ تو میگیرند گفتا دهد بلاله و گل رنگ ماهتاب - گفتم که رنگ ماهتاب، به لاله و گل رنگ خوشبوت می‌دهد گفتم چرا ستاند ماه از رخ تو نور - گفتم چرا ماه نور خویش را از رخ تو می‌گیرد گفتا که ماه نور ستاند ز آفتاب - گفتم ماه نور خود را از آفتاب می‌گیرد و با نور آفتاب خود را نمایان می‌کند گفتم که از حجاب نیاری رخت برون - گفتم چرا از حجاب تو پوست و ظاهرم را برون نمی‌آوری گفتا که ماه پر شود ار شرم در حجاب - گفتم که اگر تو در حجاب بمانی، مه پر خواهد شد از شرم و ناامیدی گفتم مصیب عشق توام وز تو بی نصیب - گفتم که عشق تو بر دلم مصیبت است، و من بی تو بی نصیبم گفتا که بی نصیب ز تهمت بود مصاب - گفتم که عدم شانسی برای من به خاطر ناخوشی‌ها و مشکلات است گفتم که چون بتاب کمانم ز عشق تو - گفتم که همچون تابش زلال عشق تو، کمان عشقم را دراز کن گفتا کمان شد آری دعد از پی رباب - گفتم که کمان عشقم دراز شد، و اکنون از ریشه رباب می‌تازم گفتم دلم بسوزد وز دیده خون چکد - گفتم که دلم در آتش می‌سوزد و چشمانم اشک خونین می‌ریزند گفتا که تا نسوزد گل کی دهد گلاب - گفتم که تا گل سوخته نشود، نمی‌توان شادی و خوشبوی گلاب را تجربه کرد گفتم سحاب وار ببارم ز دیده خون - گفتم که تا اشک خونینم مانند ابرها ببارد گفتا عجب نباشد باریدن از سحاب - گفتم عجب نیست که اشک خونین از چشمم ببارد مانند باران از ابر گفتم که دودم از دل و ابرم ز چشم خاست - گفتم که دود زلف تو از عشق دلم برخاست و ابرهای چشمانم از اشک گفتا که دود از آتش خیزد بخار از آب - گفتم که دود از آتش برخاسته و بخار از آب می‌شود گفتم چرا ببردی خواب از دو چشم من - گفتم چرا خواب از چشمانم برداشته شده است گفتا بدان سبب که نبینی مرا بخواب - گفتم به خاطر این است که تو مرا در خواب نمی‌بینی گفتم بخواب یا بی با ناله همرهی - گفتم که بخوابی یا بی همراهی اما با ناله گفتا که خواب بهتر است همراه با نالۀ رباب - گفتم که بهتر است با ناله رباب همراه بخوابیم گفتم که از دلم بنشان تو شرار غم - گفتم که شرارهای غم را از دلم بردار و بیرون بیاور گفتا شرار غم که نشاند بجز شراب - گفتم که شرارهای غم را بجز دریاچه شادی (شراب) نشانی ندارد گفتم خورم شراب چگویی صواب هست - گفتم چگونه این شراب را بنوشم تا درست باشد گفتا ثنای دولت سلطان خوری صواب - گفتم که خوردن شراب ثنای دولت و بهترین راه برای خوردن صواب است گفتم بیمن دولت آن سید ملوک - گفتم که بدون تو، دولت آن سلطان ولیعهد چه بی‌ارزش است گفتا به فر دولت آن مالک الرقاب - گفتم به خاطر بخشش و بزرگواری آن خداوندی که آفریدگان را سلطان کرده است گفتم شه معظم سلطان نامجوی - گفتم که شما شهریار محترم و سلطانی بی‌نام و نشان هستید گفتا امیر سید محمود کامیاب - گفتم تو آقایان بزرگوار و موفق، امیر سید محمود خوشبختی را به دست آورده است