گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

عنصری:گر از عشقش دلم باشد همیشه زیر بار اندر چرا گم شد رخش باری بزلف مشکبار اندر

❈۱❈
گر از عشقش دلم باشد همیشه زیر بار اندر چرا گم شد رخش باری بزلف مشکبار اندر
اگر طعنه زند قدّش بسر و جویبار اندر چرا رخنه کند غمزه ش بتیغ ذوالفقار اندر
❈۲❈
شکسته زلف مشک افشان بگرد روی یار اندر بشیطانی نیت ماند بیزدانی نگار اندر
جفا گوئی گرفتستی وفا را در کنار اندر تو پنداری گل سوری شکفتستی بقار اندر
❈۳❈
گل از رویش برد گونه بهنگام بهار اندر مغ از چهرش برد صورت بفغفوری نگار اندر
........................................ ز خوبی او بنور اندر ز عشقش من بنار اندر
❈۴❈
چنان کو جادویی دارد بچشم پرخمار اندر دل من جادویی دارد بمدح شهریار اندر
سپهبد نصر با نصرت بکار کارزار اندر ز عزم و حزم با قوت بجبر و اختیار اندر
❈۵❈
چنان یاقوت پیوسته بدرّ شاهوار اندر بیابد مخلص شعری به شعری بر شعار اندر (؟)
نفس خون گردد از نامش بکام کامگار اندر ز نام او شکست آید بنام نامدار اندر
❈۶❈
بهارستش کف و نعمت بدان فاضل بهار اندر بحارستش دل و حکمت بدان ز اخر بحار اندر
هنر گسترد جاهش را بقدر و اقتدار اندر خرد پرورد عرضش را بجاه و افتخار اندر
❈۷❈
ز بهر زایران باشد همی در انتظار اندر گرفته نقش مهر او بچشم روزگار اندر
وقار آرد وقار او بطبع بیوقار اندر قرار آرد قرار او به رای بیقرار اندر
❈۸❈
ردای دولتش را حق میان پود و تار اندر پراکنده است فضل او ببلدان و دیار اندر
بعدلش زهر شد بسته بنیش گرزه مار اندر بفضلش خوشۀ خرما پدید آید به خار اندر
❈۹❈
بهیجا چون برون آید چو خورشید از غبار اندر نشاند تیر را چون مژه در چشم سوار اندر
بود مختار و قادر زو بجبر و اضطرار اندر بجنگ اندر تو پنداری که هست او در شکار اندر
❈۱۰❈
نورزد جز جوانمردی بعمر مستعار اندر همه فعلش هنر گردد بدهر پر عوار اندر
شمار او کنار آرد بگنح بی کنار اندر نگنحد جز وی از فضلش بقانون شمار اندر
❈۱۱❈
عبارت کردن فضلش بصدر اعتبار اندر عنان عفو او دایم بدست اعتذار اندر
سخندان از یمین او بیمن کردگار اندر سخنگو از یسار او بتوقیر و یسار اندر
❈۱۲❈
نباشد زو عدو ایمن بپولادی حصار اندر گذر باشد سپاهش را ببحر بیگذار اندر
همی تا روشنی باشد برخشنده نهار اندر چو تاریکی بار کان شب دیجور و تار اندر
❈۱۳❈
بقا بادش بمجلس گاه شادی و عقار اندر ز شرّ خویش بد خواهش بسوزنده شرار اندر
........................................ مبارک اورمزد او ببخت غمگسار اندر

فایل صوتی قصاید شمارهٔ ۴۰ - در مدح امیر نصر بن ناصرالدین سبکتگین

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

موسی عبداللهی
2023-09-19T21:10:19.2636141
🔰شرح قصیده 40 عنصری اگر دلم هرگز از عشق او رها نشود، همیشه زیر بار و فشار عشق او خواهم بود. چرا رخش گم شده است؟ آیا به دلیل زلف‌های مشکبارش است؟ اگر طعنه‌ای به قدّ و بالای او بزنند، آیا جویبار سرازیر خواهد شد؟ چرا غمزه‌اش مثل تبر ذوالفقار خود را بر روی من می‌افکند؟ موهای مشکی او کج شده و در اطراف صورت زیبای او پخش شده است. آیا این نشانه از شیطانی بودن اوست یا اینکه او یک خدای زیبایی است؟ او به من جفا کرده و وفای من را از کنار خود دور کرده است. آیا او فکر می‌کند که مانند گلی سوری شکوفا شده‌ام و بسیار قوی هستم؟ گل بهاری از زیبایی صورت او مات شده است و در هنگام بهار چهره او شبیه به گل می‌شود. دل من نیز مانند جادویی است و با مدح شهریار، دوست خود را ستایش می‌کنم. سپهبد نصر با قوت و حزم خود در کارزار برای پیروزی می‌جنگد. قدرت و توانایی او مانند یاقوتی است که هرگز نمی‌پوسد و همیشه شاهوار و با شکوه است. شاعری را می‌توان با شعری به تمجید از او، به شعاری پاسخ داد. نام او، خورشیدی است که نامش باعث شکست نامداران می‌شود. او مانند بهاری است که فضای خود را با نعمت و رونق پرورش می‌دهد و هنر و حکمتش همچنان در حال گسترش است. شخصیت و افتخار او باعث احترام جامعه است و همیشه انتظار زائران را در خود جای داده است. نام او به ذهن همه جا مانده و هر لحظه از زندگی، تصویر او در ذهن بار می‌آورد. وقار و شکوه او به طبع نامتعارف است و قرارهایش نیز برای بسیاری بی‌قرار است. بعد از عدالت، سستی و فساد برایش مثل زهر شده و همچون گرزه‌ی مار، دستگیرش کرده‌است. اما به خاطر فضل و لطف خداوند، هنگامی که در کنار خرما به دنیا می‌آید، به صورت اشتباهاتی نیز روی می‌آورد. هرجا که به‌روز شود، مثل خورشیدی که از پشت غبار بیرون می‌آید، جلوه می‌کند. تیرهای او همچون مژه‌های چشمانش در سرنوشت سوارانش قرار می‌گیرد. او مختار و قادر است تا با قوت و اضطرار به هر چالشی که در پیش رو دارد، بپردازد. به‌جز جوانمردی، هیچ چیزی نمی‌تواند کارش را انجام دهد، چون او در دوران مستعاری زندگی می‌کند. هر کاری که او انجام می‌دهد، به هنر تبدیل می‌شود و در دوران پر افتخار خود، هر چه بیشتر به آسمان تلاش می‌کند. او با قانون شماری کردن کارهایش، از همه جا بهتر است و حتی به بحر اعتبار رسیده‌است. افتخارات و لطف‌هایش به قدری بسیار است که حتی سخنگویانی که در سمت راست و چپ او هستند، احساس توقیر و ناامیدی می‌کنند. هیچ دشمنی نمی‌تواند در برابر قوت او ایمن بماند، همه‌ی منافع و ثروت‌هایش را مثل حصار آهنی محافظت می‌کند. سپاهش را به دریا می‌سپارد تا به روشنی صبح برسد و تاریکی شب را پشت سر بگذارد. بقا و پایداری به مجلس گاه‌هایی که شادی و عقار در آن حضور دارد، می‌آورد. او شرار خود را سوزانده و امیدوار است که اجرای خواسته‌هایش، برای تمامی مردم، روزگار خوشبختی و سعادت به همراه داشته باشد.