عنصری:نوروز بزرگ آمد آرایش عالم میراث بنزدیک ملوک عجم از جم
❈۱❈
نوروز بزرگ آمد آرایش عالم
میراث بنزدیک ملوک عجم از جم
بر دولت شاه ملکان فرّخ و فیروز
آن قبلۀ فخر و شرف گوهر آدم
❈۲❈
سالار خراسان ملک عالم عادل
از جملۀ شاهان بهمه فضل مقدم
گردون بر او جز که بخدمت نکند کار
دولت بر او جز که بطاعت نزند دم
❈۳❈
آنجا که خورد باده ز شادی بچکد زر
و آنجا که زند نیزه ز آهن بدمد دم
چون تیر گشاده کند از چرخ بهیجا
از هیبت او چرخ گشاده شود از هم
❈۴❈
پر لشکر شادی شود آفاق دمادم
هرگه که دمادم کشد او رطل دمادم
آنجا که بود جودش هرگز نبود فقر
و آنحا که بود نامش هرگز نبود غم
❈۵❈
گر زهر خورد چاکر او گردد چون نوش
ور نوش خورد حاسد او گردد چون سم
در بزم ببخشش بکشد آتش ادبار
در رزم به نیزه بکند دیدۀ ضیغم
❈۶❈
از حاتم و رستم نکنم یاد که او را
انگشت کهین است به از حاتم و رستم
فرهنگ و کمال و خرد و ردای و مردی
هر پنج بطبع و کف او گشت مسلم
❈۷❈
هر جا که بود شیمت او مشک فراخست
گوئی برد از شیمت او مشک همی شم
بحریست دلش جز همه حکمت نزند موج
ابریست کفش جز همه گوهر ندهد نم
❈۸❈
از گرد سپاهش همه ادهم شود اشقر
وز ضربت تیغش همه اشقر شود ادهم
کعبه است سرایش ز بزرگی ملکانرا
کلکش حجرالاسود و کف چشمۀ زمزم
❈۹❈
کس پیش نرفت از همه گیتی بنبردش
کآنروز بر او اهلش ننشست بماتم
از رونق رایش خرد آراسته گردد
کش رای نگین است و خرد حلقۀ خاتم
❈۱۰❈
هر چند بگیتی خرد و اصل کریم است
اندر حرم میر کریم است و مکرّم
قسّام بدو داد همه قسمت نیکی
گوئی که بدو بود عنایتش مقسّم
❈۱۱❈
تا هیبت و جودش ندهد مایه به هر دو
نه تیز بود آتش و نه موج زند یم
بربستۀ رنج از دل او یابد راحت
بر خستۀ آز از کف او بارد مرهم
❈۱۲❈
او را بپرستند ، چه آزاد و چه بنده
او را بستایند ، چه گویا و چه ابکم
در نیک و بد غور سخن فکرت دانا
بیش است ز هر چیزی و ز مدحت او کم
❈۱۳❈
چونانکه سر نیزه اش بیرون رود از سنگ
بیرون نشود سوزن فولاد ز بیرم
تا چرخ همیگردد و پاینده بود خاک
تا پیشرو سال بود ماه محرّم
❈۱۴❈
بر صدر بزرگیش بقا باد بشادی
بنیاد هنر مانده باحکامش محکم
کامنت ها