عنصری:شهریار دادگستر خسرو مالک رقاب آنکه دریا هست پیش دست احسانش سراب
❈۱❈
شهریار دادگستر خسرو مالک رقاب
آنکه دریا هست پیش دست احسانش سراب
آسمان جود گشت و جود ماه آسمان
آفتاب ملک گشت و ملک چرخ آفتاب
❈۲❈
بنگر اکنون با خداوند جهان شاه زمین
هر سری اندر خراسان زی بتی دارد شتاب
تا شتابان زی خراسان آمد از سوی عراق
چون فزاید بندگانرا قدر ملک و جاه و آب
❈۳❈
چون برآرد کاخهای نیکخواهان را بچرخ
چون کند کاشانه های بدسگالان را خراب
بدسگالان ناصواب اندیشه ها کردند ، گفت
دست کی یابد بره اندیشه های ناصواب
❈۴❈
ناصواب بدسگالان سوی ایشان بازگشت
باز آن گردد که بر گردون براندازد تراب
این شه از فرمان ایزد بر نتابد ساعتی
شاد باش ای شاه وز فرمان ایزد بر متاب
❈۵❈
تا فرسند هر زمانی همچنین نزدیک تو
بدره های پر زر و صندوقهای پر ثیاب
کوه جسمانی کز ایشان کندرو باشد سپهر
باد پایانی کز ایشان باز پس ماند عقاب
❈۶❈
باد پایانند و هر یک اندرون سیم خام
کوه جسمانند و هر یک رفته اندر زرّ ناب
هرچه خواهی بایدت ایزد چنان کش داد باز (؟)
بد ره ها و تختها و زنده پیلان و دواب
❈۷❈
ای ملک مسعود بن محمود کز شمشیر تو
عالمی پر گفتگویست و جهانی پر عتاب
یاد شمشیرت بترکستان گذر کرد و ببرد
از دل خاقان درنگ و از دو چشم بال خواب
❈۸❈
تا چهل من گر ز تو دیدند گردان روز جنگ
دستها شد بی عنان و پایها شد بی رکاب
در یمینهاشان بجای نیزه ها بینم غطا
بر کتفهاشان بجای درعها بینم جراب
❈۹❈
همچو دست درّ بارانت سحاب رحمتست
زانکه بر هر کس ببارد ، وین بود فعل سحاب
تا سفرهای تو دیدند ای ملک هم در نبرد
از سفرهای سکندر کس نگفت و شیخ و شاب
❈۱۰❈
آنچه اندر جنگ سر جاهان تو کردی خسروا
بیشک از خسرو نیامد بر سر افراسیاب
و آنچه اندر طارم آمد از سر شمشیر تو
گر نویسی خود مر آنرا کشوری باید کتاب
❈۱۱❈
چون ز روز رزم سر جاهان بیندیشد همی
وان خروش کرّه نای و بانگ کوس فتح یاب
برده هامون را ز نعل باد پایانت هلال
روی گردان را ز گرد جنگجویانت رقاب
❈۱۲❈
خسروا ! شاها ! ز قلب لشکر اندر ناگهان
حمله بردی سوی آن لشکر که بد بیش از حساب
هر گروهی را شرابی دادی از تیغت کزان
هوش با ایشان نیاید تا بمحشر زان شراب
❈۱۳❈
هر گروهی را که پیچیدی بخام گاو حلق
حلقه اندر حلقشان کردی چو در حلق کلاب
ای جهانداری که گر بر آب و آتش بگذری
از دل آب آتش آری ، از میان آتش آب
❈۱۴❈
فرّخت باد و خجسته باد شاهنشاهیی
کز جهان میراث تست این ملک و تاج جدّ و باب
تا بود عشاق را دیدار معشوقان نیاز
تا بود معشوق را با عاشق بیدل عتاب
❈۱۵❈
همچنین بادی بملک اندر بکام دل مصیب
دشمنان و بدسگالان توای خسرو مصاب
کامنت ها