عنصری:ای جهان را دیدن تو فال مشتری کیست آن کو نیست فال مشتری را مشتری
❈۱❈
ای جهان را دیدن تو فال مشتری
کیست آن کو نیست فال مشتری را مشتری
گر ز عنبر بر سمن عمدا تو افکندی زره
آن زره که کاشته است از غالیه بر ششتری
❈۲❈
آهوی بزمی تو با کبر پلنگانت چکار
آهوان را کی بود کبر پلنگ بربری
باز سر گیری تو و کبکی نیاز آرد ترا
باز را این دوستی کی بود با کبک دری
❈۳❈
گر چه از دلها نروید عرعر و هرگز نرست
تو همی رویی بدلها بر ، که سیمین عرعری
تا نبینندت بخوبی داستان از تو زنند
چو ببینندت شنیدن این چنین باشد پری
❈۴❈
گر نه ابراهیم آزر گشت مشکین زلف تو
زیر آذر پس چرا رسته است شمشاد طری
نسبتی داری به آزر همچنان که زلف تو
نیست ابراهیم اما تو نگار آزری
❈۵❈
گر تو گیتی را بیارائی نباشد بس عجب
زانکه تو آرایش میدان شاه صفدری
خسرو مشرق یمین دولت آن کز یمن او
دین قوی گشت و زمانه از بد و زشتی بری
❈۶❈
جرم نورانی که بیند رای او گوید که : زه
فرّ یزدانی که بیند روی او گوید : فری
ای خداوندی که از بیم سر شمشیر تو
از میان آخشیجان شد گسسته داوری
❈۷❈
هر چه پیغمبر بگفت از تو پدید آید همی
حجت پیغمبری ، بی حجت پیغمبری
هست یزدان آنکه ز اندیشه بمعنی برترست
تو نه یزدانی و ز اندیشه بمعنی برتری
❈۸❈
هر کسی عنبر همی جوید ز بهر بوی خوش
تو ز بهر بوی خوش اندر میان عنبری
گر بحرب اندر بود لشکر پناه خسروان
چونکه روز حرب باشد تو پناه لشکری
❈۹❈
تا همیرانی چو بادی ، چون بیارامی زمین
تا همی بخشی چو آبی ، چون بکوشی آذری
تا بدید اختر شناس احکام تدبیر ترا
نزد او منسوخ گشت احکام چرخ چنبری
❈۱۰❈
بشمری بر خویشتن از بندگان خدمت همی
نیکوی بر بندگان از خویشتن چون نشمری
هر چه بردارد منازع تو بنیزه بفکنی
هر چه بنویسد مخالف تو بدشنه بستری
❈۱۱❈
آنکه پیش تو زمین بوسه دهد از پیش تو
بر نخیزد تا نگیرد دامن نیک اختری
گشت دفتر آسمان از فرّ معنی های تو
و آفتاب آسمانی گشت شعر دفتری
❈۱۲❈
گر سلیمان پیش ازین از رای دیوان را ببست
رایش از پیغمبری و انگشتری بودی جری
هر چه در ایام دیوی بود بسته شد ز تو
نه ترا پیغمبری بایست و نه انگشتری
❈۱۳❈
چوب موسی گر چه او بارید سحر ساحران
ساحری کرد آخر اندر امّت وی سامری
اندر ایام تو نام سحر نتواند برد
زانکه تیغ تو بیو بارید اصل ساحری
❈۱۴❈
گر سکندر بر گذار لشکر یأجوج بر
کرد سدّ آهنین آن بود دستان آوری
سد تو شمشیر تست اندر مبارک دست تو
کو سکندر گو بیا تا سدّ مردان بنگری
❈۱۵❈
هر گروهیرا که بالاشان بدستی بیش نیست
تیغ هندی بس بود سدّش نباید بر سری
بیش از ایشان دشمنست ای شاه مر ملک ترا
ترک و خوارزمی و غوری و هندی بربری
❈۱۶❈
جمع ایشان چون دمیده بر پشت ستور
قد ایشان چون کشیده زاد سر و کشمری
یکتن از بیم تو نتواند که برخیزد ز جای
نز مسلمانی و نز اقصای حدّ کافری
❈۱۷❈
آفتابی تو ولیکن آفتاب دین و داد
حاش لله گر چو تو هست آفتاب خاوری
فضل و فعل تو فزون از فعل او زیرا که او
روشنائی گسترد تو پارسائی گستری
❈۱۸❈
گوئی اندام ترا توفیق یزدانست پوست
هر کجا باشی تو با توفیق یزدان اندری
نیست بر پشت زمین جائیکه تو آنجا بجاه
غائبی ای شهریار ار چند با ما ایدری
❈۱۹❈
تا همی عالم بود تو شهریار عالمی
تا همی کشور بود تو پادشاه کشوری
حافظ تو باد یزدان تا بدنیا خضروار
بگذرانی عمرها را و تو هرگز نگذری
❈۲۰❈
ز آنچه بینی حق ببینی ، ز آنچه گوئی به بوی
ز آنچه داری بهره یابی ، ز آنچه کاری برخوری
کامنت ها