گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

عنصری:بت که بتگر کندش دلبر نیست دلبری دستبرد بتگر نیست

❈۱❈
بت که بتگر کندش دلبر نیست دلبری دستبرد بتگر نیست
بت من دل برد که صورت اوست آزری وار و صنع آزر نیست
❈۲❈
از بدیعی ببوستان بهشت جفت بالای او صنوبر نیست
چیست آن جعد سلسله که همی بوی عنبرده است و عنبر نیست
❈۳❈
هیچ موئی شکافته از بالا زار تر زان میان لاغر نیست
بینی آن چشم پر کرشمه و ناز که بدان چشم هیچ عبهر نیست
❈۴❈
سیم بی بار اگر چه پاک بود چون بنا گوش آن سمنبر نیست
گرد مه زان دو زلف دایره ایست نقطه ای زان دهانش کمتر نیست
❈۵❈
بلطیفی دگر چنو نبود بکریمی چو میر دیگر نیست
مردمی چیست ، مردمی عرض است جز دل پاک اوش جوهر نیست
❈۶❈
ذات آزادگی است صورت او گرچه آزادگی مصوّر نیست
نیست رازی بزیر پردۀ عقل که دل شاه را مقرر نیست
❈۷❈
ای بسانیک مخبرا که همی منظرش را سزای مخبر نیست
شاه را مخبری بداد خدای کش از آن بیش هیچ منظر نیست
❈۸❈
هر کجا کف او گشاده نشد دعوت جود را پیمبر نیست
بجز آن کش را دو صف کن که جز او بخل فرسا و جود پرور نیست
❈۹❈
هست اندر جهان ظفر لیکن جز بر میر ابوالمظفر نیست
دست او روز جود پنداری چشمۀ کوثر است و کوثر نیست
❈۱۰❈
خطبۀ ملک را بگرد جهان بجز از تخت شاه منبر نیست
لشکر جود را بگیتی در جز کف راد معسکر نیست
❈۱۱❈
گرچه دریا ز ابر پر گهرست چون ثنا گوی او توانگر نیست
اصل فهرست راد مردی را جز دل شاه درج و دفتر نیست
❈۱۲❈
نیست چون مهر او بخلد نسیم بجهنم چو خشمش آذر نیست
چیست آن تیر او که بگشاید که چنو هیچ باد صرصر نیست
❈۱۳❈
مرگ پرنده خوانمش به نبرد نی نخوانم که مرگ را پر نیست
هر کجا میر رفت فتح آمد گرچه با میر هیچ لشکر نیست
❈۱۴❈
کمتر از نثر باشد آن نظمی که بر او مدح میر زیور نیست
بچه کار آید و چه نرخ آرد صدفی کاندرونش گوهر نیست
❈۱۵❈
داد را کی شناسد آن شهری کاندرو شهریار داور نیست
تا همی گردش مسیر نجوم جز بدین گنبد مدور نیست
❈۱۶❈
روزه پذ رفته باد و فرخ عید که بجز فرخیش اختر نیست

فایل صوتی قصاید شمارهٔ ۷ - در مدح ابوالمظفر نصر بن سبکتگین

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

حامد فلاحی راد
2021-02-27T17:42:18
وزن فاعلاتن مفاعلن فعلن هستش
موسی عبداللهی
2023-09-20T14:05:58.0688125
🔹شرح ابیات:   بت که بتگر کندش دلبر نیست: آن بتی که از آن بتگر دلبری به او نمی رسد. دلبری دستبرد بتگر نیست: دستبرد، دلبیری را به بتگر نمی رساند. بت من دل برد که صورت اوست: بت من دل را چون صورت او برد. آزری وار و صنع آزر نیست: او زیبا و خوش صنعت نیست. از بدیعی ببوستان بهشت: بستان بهشت از پروردگاری است. جفت بالای او صنوبر نیست: همنشین او، صنوبر نیست. چیست آن جعد سلسله که همی: آن موهای باز که بوی عنبر می دهد ولی خود عنبر نیست. بوی عنبرده است و عنبر نیست: موهایی باز که بوی عنبر می دهند ولی خود عنبر نیستند. هیچ موئی شکافته از بالا: هیچ مویی که از لاغری بر خوردارتر نباشد. زار تر زان میان لاغر نیست: لاغرتر از او کسی نیست. بینی آن چشم پر کرشمه و ناز: آن بینی چشم های پر کرشمه و عنایت است که هیچ عبهری در بر ندارد. که بدان چشم هیچ عبهر نیست: هیچ عبهری که برای آن چشم وجود ندارد. سیم بی بار اگر چه پاک بود: گرچه از هر نقطه ای عیب ندارد. چون بنا گوش آن سمنبر نیست: مانند گوش خرما که به باد فشانده نمی شود. گرد مه زان دو زلف دایره ایست: دایره و کش ماه به علت زلف های او است. نقطه ای زان دهانش کمتر نیست: لب هایش هرچقدر کمتر نباشد. بلطیفی دگر چنو نبود: زیبایی دیگری مانند او نبود. بکریمی چو میر دیگر نیست: هیچ میری مانند بکریم نیست. مردمی چیست ، مردمی عرض است: مردمی آن است که عرض و طول آن دل پاک است. جز دل پاک اوش جوهر نیست: جز دل پاکش هیچ معنا و هستی دیگری نیست. ذات آزادگی است صورت او: ذات آزادگی در صورت او است. گرچه آزادگی مصور نیست: گرچه آزادگی ظاهری ندارد. نیست رازی بزیر پرده عقل: رازی زیر پرده عقل نیست که دل پادشاه را می داند. که دل شاه را مقرر نیست: که دل پادشاه را وا می نماید. ای بسانیک مخبرا که همی: ای بسیار خوش سخن که مناظر او را بیان نمی کند. منظرش را سزای مخبر نیست: مناظر او را هیچ سخنی به اندازه او نمی تواند توصیف کند. شاه را مخبری بداد خدای: خداوند، مخبری را به شاه داد که جز آن منظره ای دیگر نیست. کش از آن بیش هیچ منظر نیست: بیشتر از آن منظره ای دیگری نیست. هر کجا کف او گشاده نشد: هر کجا که پیش او کف گشوده نشد. دعوت جود را پیمبر نیست: دعوت به بخششش را بیان کننده نیست.