گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

عنصری:سده جشن ملوک نامدارست ز افریدون و از جم یادگارست

❈۱❈
سده جشن ملوک نامدارست ز افریدون و از جم یادگارست
زمین گویی تو امشب کوه طورست کزو نور تجلّی آشکارست
❈۲❈
گر این روزست شب خواندش نباید و گر شب روز شد خوش روزگارست
همانا کاین دیار اندر بهشت است که بس پرنور و روحانی دیارست
❈۳❈
فلک را با زمین انبازی آمد که رسم هر دو تن در یک شمارست
همه اجرام آن ارکان نورست همه اجسام این اجزای نارست
❈۴❈
اگر نه کان بیجاده است گردون چرا باد هوا بیجاده بارست
چه چیزست آن درخت روشنایی که بر یک اصل و شاخش صد هزارست
❈۵❈
کهی سرو بلندست و گهی باز عقیقین گنبد زرّین نگارست
ار ایدون کو بصورت روشن آمد چرا تیره دمش همرنگ قارست
❈۶❈
گر از فصل زمستانست بهمن چرا امشب جهان چون لاله زارست
بلاله ماند این لیکن نه لاله است شرار آتش نمرود و نارست
❈۷❈
همی مر موج دریا را بسوزد بدان ماند که خشم شهریارست
سپهبد میر نصر ناصر دین که دین را پشت و دولت را شعارست
❈۸❈
بجائی کز نیاز آنجا تموزست نسیم جود او تازه بهارست
بجای زخم او خارا خمیرست بجای بخششش دریا غبارست
❈۹❈
بر شمشیر او مغفر شکافست سر پیکان او جوشن گذارست
به پیش عزم او صحرا و دشت است حصار دشمن ، ار چند استوارست
❈۱۰❈
امارت را بلفظش اتفاقست حکومت را برأیش اعتبارست
بکار اندر حکیم پیش بین است ببار اندر امیر بختیارست
❈۱۱❈
بشادی در کریم و چیز بخش است بخشم اندر حلیم و بردبارست
گر او را بنده باشی عزّ و فخرست جز او را بنده باشی ذلّ و عارست
❈۱۲❈
بتیغ قهرش اندر فلسفی را نشان جبر و آن اختیارست
بحد فضلش اندر هندسی را طریق هندسه علم نزارست
❈۱۳❈
از آن زردست دایم روی دینار که نزد جود او دینار خوارست
امیر ار خوار دینارست شاید کزو مدّاح او دینار خوارست
❈۱۴❈
شکار خسروان مرغ است و نخجیر سپهبد خسرو خسرو شکارست
نشاط شهر یاران روز بزم است نشاط او بروز کارزارست
❈۱۵❈
بر او ممتحن را دستگاهست بر او منهزم را زینهارست
چنان خواهند ازو خواهندگان چیز که پنداری که نزدش مستعارست
❈۱۶❈
جهان را آسمان پر نوال است خدم را پادشاه حق گزارست
بروز جنگ مر شمشیر او را دنی تر چیز شیر مرغزارست
❈۱۷❈
ازو خواهند یمن و یسر کورا میان یمن و یسر اندر قرارست
همانجا یمن باشد کو یمین است همانجا یسر باشد کو یسارست
❈۱۸❈
رسومش مر نکایت را مزاج است مثالش مر جلالت را عیارست
ز حرص عفو کو دارد بگیتی گرامی تر بنزدش اعتذارست
❈۱۹❈
الا تا مایۀ ظلمت ز نورست الا تا مایۀ نور از نهارست
الا تا هر کجا نازست رنج است الا تا هر کجا خرماست خارست
❈۲۰❈
بقا بادش چنان کورا مرادست همی تا دور گردون را مدارست

فایل صوتی قصاید شمارهٔ ۸ - در مدح امیر نصر بن ناصر الدین سبکتگین گوید

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

موسی عبداللهی
2023-09-20T15:32:41.365878
🔰شرح قصیده 8 عنصری:«🕊️🌹»   سده جشن ملوک نامدارست: قرنی است که جشن و شادی ملوک و نجیبان در آن برگزار می‌شود.   ز افریدون و از جم یادگارست: از افریدون و جم، یادگاری باقی مانده است.   زمین گویی تو امشب کوه طورست: این شب زمین، همانند کوه طور است.   کزو نور تجلّی آشکارست: از آن سو، نور و روشنایی به طور آشکاری ظاهر می‌شود.   گر این روزست شب خواندش نباید: اگر این روز است، نباید آن را شب بنامیم.   و گر شب روز شد خوش روزگارست: و اگر شب به روز تبدیل شود، زمان خوش است.   همانا کاین دیار اندر بهشت است: در واقع این سرزمین در بهشت قرار دارد.   که بس پرنور و روحانی دیارست: که بسیار روشن و پر از روح است.   فلک را با زمین انبازی آمد: به زمین و آسمان، انبازی و ارتباطی روحانی داده شده است.   که رسم هر دو تن در یک شمارست: که هر دو تن در یک روشنایی شمرده می‌شوند.   همه اجرام آن ارکان نورست: همه اجسام، اجزای نور هستند.   همه اجسام این اجزای نارست: و همه اجسام، اجزای آتش هستند.   اگر نه کان بیجاده است گردون: اگر نه که جهان خلق شده است، آسمان چرا وجود دارد؟   چرا باد هوا بیجاده بارست: چرا باد هوا خود بیجاد کننده است؟   چه چیزست آن درخت روشنایی: آن درختی که روشنایی را در خود جای داده است چیست؟   که بر یک اصل و شاخش صد هزارست: که بر پایه‌ی یک ریشه است و صد هزار شاخه دارد.   کهی سرو بلندست و گهی باز: گاهی آن سرو بلند است و گاهی باز.   عقیقین گنبد زرّین نگارست: دو عقیقه، سقف زرین را زینت می‌دهد.   ار ایدون کو بصورت روشن آمد: از آنجاست که ایدون به صورت روشن ظاهر شد.   چرا تیره دمش همرنگ قارست: چرا دم تیره‌ی او همرنگ قار است؟   گر از فصل زمستانست بهمن: اگر این زمستان است، چرا جهان مانند گلزار است؟   چرا امشب جهان چون لاله زارست: چرا امشب جهان شبیه به لاله‌زار است؟   بلاله ماند این لیکن نه لاله است: این شبنم ماند، اما نه لاله است.   شرار آتش نمرود و نارست: شرارت آتش نمرود و آتش است.   همی مر موج دریا را بسوزد: همه موج دریا را می‌سوزاند.   بدان ماند که خشم شهریارست: از این می‌توان فهمید که خشم شهریار است.   سپهبد میر نصر ناصر دین: سپهبد میر نصر ناصر دین است.   که دین را پشت و دولت را شعارست: که پشت دین و شعار دولت است.   بجائی کز نیاز آنجا تموزست: در عوض، آنجا نیاز تموز وجود دارد.   نسیم جود او تازه بهارست: نسیم بخشش او، بهاری تازه است.   بجای زخم او خارا خمیرست: به جای زخم او، خاری است.   بجای بخششش دریا غبارست: به جای بخششش، دریا غبار است.   بر شمشیر او مغفر شکافست: بر شمشیر او، مغفرت تقسیم می‌شود.   سر پیکان او جوشن گذارست: سر پیکان او، جوشن را محافظت می‌کند.   به پیش عزم او صحرا و دشت است: در مقابل اراده او، صحرا و دشت است.   حصار دشمن، ار چند استوارست: حصار دشمن، هر چند استوار است.   امارت را بلفظش اتفاقست: امارت را بر اساس کلماتش تصادفی است.   حکومت را برأیش اعتبارست: حکومت را بر اساس اعتبارش تصدیق می‌کند.   بکار اندر حکیم پیش بین است: در کار خداوند، حکیم و پیش‌بین است.   ببار اندر امیر بختیارست: باران رحمت، بر امیر بختیار است.   بشادی در کریم و چیز بخش است: روحانیت در خوشبختی و بخشش الهی است. بخشم اندر حلیم و بردبارست: خصوصیت من در بردباری و آرامش است. گر او را بنده باشی عزّ و فخرست: اگر او (خدا) را بنده باشی، شرافت و افتخار است. جز او را بنده باشی ذلّ و عارست: مگر او (خدا) را بنده باشی، خوار و عار است. بتیغ قهرش اندر فلسفی را: وقتی قدرت خشمش بر فلسفه غلبه میکند. نشان جبر و آن اختیارست: علامتی بر اجبار و آن زمانی که اختیار حاکم است. بحد فضلش اندر هندسی را: به حد عظمت و فضلش، فهم هندسه نیست. طریق هندسه علم نزارست: راه هندسه علمی نیست. از آن زردست دایم روی دینار: از آن رنگ زرد است که همواره صورت دینار (ارز) را پوشانده است. که نزد جود او دینار خوارست: که در برابر بخشش او دینار (ارز) بی ارزش است. امیر ار خوار دینارست شاید: امیر اگر دینار بی ارزشی داشته باشد شاید، کزو مدّاح او دینار خوارست: زیرا که مداح از بزرگی و بخشش او دینار خوار است. شکار خسروان مرغ است و نخجیر: شکار ملوک بازی و بز است. سپهبد خسرو خسرو شکارست: فرمانده سپاه خسرو جانشین خسرو است. نشاط شهر یاران روز بزم است: سرمایه نشاط شهر یاران وقتی است که جشن و زندگی روزانه است. نشاط او بروز کارزارست: اما نشاط او در بروز روزهای جنگ است. بر او ممتحن را دستگاهست: نظام آزمون بر عهده اوست. بر او منهزم را زینهارست: اما شکست خوردگان از او دوری کنید! چنان خواهند ازو خواهندگان چیز: آنچه خواهند از او، خواسته‌های خواهندکنندگان است. که پنداری که نزدش مستعارست: به نظر بیاور که آنچه در نزد او است مستعار است. جهان را آسمان پر نوال است: آسمان برای جهان پر از برکت است. خدم را پادشاه حق گزارست: خدمتکاران را حق است که خداوند آنها را سزاوار پادشاهی می‌داند. بروز جنگ مر شمشیر او را: در روزهای جنگ، شمشیر او بالاترین است. دنی تر چیز شیر مرغزارست: شیر مرغزار برترین چیز در دنیا است. ازو خواهند یمن و یسر کورا: از او همچون یمن و یسر خواهند داشت. میان یمن و یسر اندر قرارست: میان یمن و یسر در وضعیت خوبی قرار دارد. همانجا یمن باشد کو یمین است: همانجا که یمن (نعمت) باشد، آنجاست که سمت راست است. همانجا یسر باشد کو یسارست: همانجا که یسر (خطر) باشد، آنجاست که سمت چپ است. رسومش مر نکایت را مزاج است: رسوم او برای عذابی است. مثالش مر جلالت را عیارست: مثال برای عظمت او صفت محققی است. ز حرص عفو کو دارد بگیتی: از حرص و خودبینی دست بردار، زیرا گناه خطا دارد. گرامی تر بنزدش اعتذارست: گرامی‌ترین چیز در نزد او عذرخواهی است. الا تا مایۀ ظلمت ز نورست: برخیزید تا ذات تاریکی ز نورست. الا تا مایۀ نور از نهارست: برخیزید تا ذات نور از نهار است. الا تا هر کجا نازست رنج است: برخیزید تا هر جایی که ناز است، رنج است. الا تا هر کجا خرماست خارست: برخیزید تا هر جایی که خرما است، خار است.     بقا بادش چنان کورا مرادست: کور می‌باشد همین امید به بقا، مراد (هدف) است.   همی تا دور گردون را مدارست: همه در تلاشند تا دوران دنیا را به فراگیری خداوند مرتبط کنند