عنصری:فغان زان پریچهر عیار یار که با منش دائم به پیکار کار
❈۱❈
فغان زان پریچهر عیار یار
که با منش دائم به پیکار کار
دو زلف سیاهش بماند بدان
که دو زاغ دارد بمنقار قار
❈۲❈
دهانی چو یک نار دانه دو نیم
مرا هست در دل از آن نار نار
بنزد بزرگان بزرگم ولی
بنزدیک آن چشم خونخوار خوار
❈۳❈
بیاد توام نوش گردد همی
بکام اندرون زهر و دشوار وار
چنان گشتم از فرقت آن نگار
که بر من ز عشقست بلغار غار
❈۴❈
اگر طمع کردی بجان و دلم
بدست و دل و جان تو بردار دار
کامنت ها