عرفی:سری در عهد ما سامان ندارد کسی کو آب دارد نان ندارد
❈۱❈
سری در عهد ما سامان ندارد
کسی کو آب دارد نان ندارد
منادی میزند در شش جهت بانگ
که درد مفلسی درمان ندارد
❈۲❈
بشیرینی سخاوت جان بود لیک
کسی کو زر ندارد جان ندارد
چنان عام است بی آبی در این عهد
که بهرام آب در پیکان ندارد
❈۳❈
ز قحط نان بمهمانی عیسی
بجز یک نان فلک در خوان ندارد
هنر در نان کجا یابد که عیسی
بگردون رفت و جز یک نان ندارد
❈۴❈
مجو لؤلؤ که از بس تنگدستی
خزف هم در صدف عمان ندارد
حدیثم از زبان دیگران است
ز من این گفتگو امکان ندارد
❈۵❈
چنان از بی زری شاد است عرفی
که پنداری بزر ایمان ندارد
همه این تنگ عیشی ها زفسق است
و گرنه بذل حق پایان ندارد
❈۶❈
غلط شد راه نعمت خانه ورنه
نعیم حق در و دربان ندارد
نیابی هیچ شیخ پاکدامن
که داغ فسق در تنبان ندارد
❈۷❈
کدامین ساده زن بر فعل یابی
که بر سر چادر دامان ندارد
چنان بر خضر بوی می گذر بست
که ره در چشمه حیوان ندارد
❈۸❈
چنان گرمند در عصیان که دوزخ
غم بیکاری شیطان ندارد
عمل این وانگهی لب نغمه پرداز
که مسکین این ندارد ، آن ندارد
❈۹❈
مکافات عمل ارزاق خلق است
هوای نفس قوت جان ندارد
چرا دستی نگهدارد زمانه
که گر دل بشکند تاوان ندارد
❈۱۰❈
بدریا در مشو کامروز از آشوب
جهان یک قطره بی طوفان ندارد
بیابان طی مکن کش هر بن خار
کم از صد غول سرگردان ندارد
❈۱۱❈
بیابان چیست؟آن عهد دگر بود
کدامین شهر غولستان ندارد
ز نافرمانی و ناشکری خلق
هزاران عید ، یک قربان ندارد
❈۱۲❈
کسی کز بیم حق نعمت شناس است
بدست از شکر جز دستان ندارد
لبی در شکر جنباند، نداند
که منعم نعمت ارزان ندارد
❈۱۳❈
معاصی باعث خذلان روح است
در این معنی کسی کتمان ندارد
بیاید ترک این اعمال زنهار
که روح آسایش از خذلان ندارد
❈۱۴❈
کسی کو داند و مغلوب نفس است
زمردم عیب خود پنهان ندارد
که دشمن چون بطعنش لب گشاید
همان نفسش ز کبر انسان ندارد
❈۱۵❈
کسی کو داند و ترکش تواند
ولی آهنگ ترک آن ندارد
اگرمؤمن بود زنجیر و قلاب
و گر کافر به بت ایمان ندارد
❈۱۶❈
کسی کو ترک گیرد گر بداند
همانا، ایزدش، حیران ندارد
کسی کو نه بداند نه تواند
بمعشوق ازل ، پیمان ندارد
❈۱۷❈
همین گفتن نکو آید زعرفی
نکو بشنو که گوش آن ندارد
کامنت ها