عرفی:سپیده دم که زدم آستین بشمع شعور شنیدم آیت «لاتقنطوا» زعالم نور
❈۱❈
سپیده دم که زدم آستین بشمع شعور
شنیدم آیت «لاتقنطوا» زعالم نور
بدل ز شاهد بزم ازل ندا آمد
که ای تمام وفا از رضای ما بس دور
❈۲❈
زهی اطاعت حسن ادب خهی طاعت
که با اجازت ما یی زوصل ما مهجور
زیاده زین نه حلالست دوری از برما
اگر بحوصله نازی درآ، بیزم حضور
❈۳❈
طلب بیارو مترس از متاع منع کلیم
بساط عذر میارا که نیستی معذور
اگر بچشمه مقصود دست عشوه ما
شکست ساغر امید را به سنگ فتور
❈۴❈
نه کوتهی ز عطا بود عشق میداند
که بر کرشمه ما تنگ بود خلعت طور
تو در معامله اهبطوا متاع محز
که ناصحیح بود بیع و سعی نامشکور
❈۵❈
در ملاطفت آشنا گشاو درآ
که آشتی طلبست «ان سعیکم مشکور»
می مشاهده ارزان وراه میکده پاک
تو در مشقت نزع از طبیعت مخمور
❈۶❈
بیا بنوش که در مستیت شهید کنیم
که نیست قابل رحمت شهادت مستور
بیا که در طلبت بر فراز صدر سریر
بیا که بهر تو بر صفحه سرای سرور
❈۷❈
چو عشق تو همه بینایی است شاهد وصل
چوحسن با همه آرایش است حجله سور
بکرد زمزمه این عطیه با دل من
همان اثر که باهل فنا کند دم صور
❈۸❈
دلم بناله درآمد که هان صبوری را
زحد مبر که دراین راه کس مباد صبور
عنان فکنده جهاندم بزیر بام وصال
منزه از اثر سعی گام و سیر ستور
❈۹❈
بدست همت طاعت درآن رها کردم
باولین قدم اسباب خلد و حور و قصور
زدم بحبل متین جوار دست ادب
بسعی بازوی دل بر شدم باوج حضور
❈۱۰❈
کمال جذبه لطف آستین کشانم برد
بخلوتیکه یکی بود رنگ سایه و نور
تبارک الله از آن بزم بیزوال که بود
زنور حسن لباب، ز دوستی معمور
❈۱۱❈
بسطح انجمن افتاده فرشهای لطیف
ز گونه گونه عنایت باطلس و سیقور
جماعتی بیمین و یسار مهد وصال
که هر یکی زسعادت گرفته صدمنشور
❈۱۲❈
ز طعن مردم دور از سیاست آسوده
چکیده از نفس جمله نغمه منصور
دلیل دعوی منصورکایتی است مبین
بلوح ناصیه اتحادشان مسطور
❈۱۳❈
پس از مشاهده جمع سروری دیدم
که بود برصف اصحاب قرب صدر صدور
جمال صدر نشینان زنور چهره او
چو انجم از اثر شاه اختران مستور
❈۱۴❈
فرو شدم بتحیر که یارب این که بود
که هست صورت او زیب معنی جمهور
هنوز در دلم این معنی خجسته اثر
ز شاهراه تحیر نکرده بود عبور
❈۱۵❈
که گفت شاهد تنها نشین مسند حسن
ز روی مهر که ای از ره بصیرت دور
کدام کحل که نگرفتی از هدایت ما
هنوز دیده معنیت هست عین قصور
❈۱۶❈
بر آستانه ما هست گردی از ره وی
که ذره ذره او هست چشمه چشمه نور
اجازت قدم او بیار تابدهم
که هست منت از این توتیا بدیده حور
❈۱۷❈
وگرنه صبورنه ای تا بگویم این آنست
که ما بروز ازل ناظریم و او منظور
بصورت آینه حسن ما، بمعنی ما
روان و صورت معنی بذات او مسرور
❈۱۸❈
زآستین نرسیدی بجیب دست وجود
اگر نه گوهر او داشتی هوای ظهور
طراز صورت و معنی محمد عربی
که نطق ما بادب نام او کند مذکور
❈۱۹❈
کنون که معرفتت حاصل است زود بیار
باستعانت آن کحل تحفه مقدور
بعون لطف الهی بلمحه ای گفتم
قصیده ای که بود مطلعش بدین دستور
کامنت ها