عرفی:آمد آشفته بخوابم شبی آن مایه ناز بروش مهر فزاو بنگه صبر گداز
❈۱❈
آمد آشفته بخوابم شبی آن مایه ناز
بروش مهر فزاو بنگه صبر گداز
وه چه شب، سرمه آهوی غزالان ختن
وه چه شب ، وسمه ابروی عروسان طراز
❈۲❈
خواب نی زاویه داد در او والی حسن
خواب نی آینه صورت او معنی ناز
چه پریچهره نگاری که ندارد مثلش
در پس پرده فطرت فلک لعبت باز
❈۳❈
خواب را شب همه شب دیده بپایی سودم
که برویم دراین واقعه را ساخته باز
دیدم القصه که خوش گرم عنان است روان
سودم اندر قدمش چهره بصد عجز و نیاز
❈۴❈
گفتم ای عربده جو چیست گناهم که دگر
بتعرض همه خشمی ،بتغافل همه ناز
گفت این خود نه گناهست که ساکت شده ای
از ثنا گستری شاه سریر اعجاز
❈۵❈
منفعل گشتم و فی الحال بوادی مدیح
مرکب طبع جهاندم بهوای تک و تاز
ره نبردم بسر کشور معنی هر چند
که درآن بادیه راندم به نشیب و بفراز
❈۶❈
گریه آلود فتادم دگر اندر قدمش
گفتم ای مایه آرام دل اهل نیاز
ازجبین چین بگشا تا دل من جمع شود
که سراسیمه کند مرغ خیالم پرواز
❈۷❈
این سخن در دلش از درد اثر کرد و سرم
برگرفت از قدم خویش و بلطف آمد باز
بی حجابانه زدم بوسه بدستش از شوق
گفتم اکنون ده اجازت که شوم وحی طراز
❈۸❈
درثنای شه کونین امام ثقلین
که بود لمعه برق غضبش کفر گداز
آنکه گرافعی رمحش رود اندر ته خاک
دل محمود برون آورد از زلف ایاز
❈۹❈
آنکه گر رخش برافلاک جهاند گردد
پشت شیر فلک از نقش سمش سینه باز
آنکه چون درکنف چتر همایون آثار
همعنان ظفر از راه غزا گردد باز
❈۱۰❈
زهره گیسو بگشاید که شود گردفشان
از رکابش که پذیرفته غبار از تک و تاز
فتح گوید چه کنی چشم من است این نه رکاب
سرمه چشم جهان بین مرا پاک مساز
❈۱۱❈
عرش را گفت فلک مسند جاه وی و عقل
گفت هیهات یقین شد که نه ای محرم راز
مسند جاه وی آرایش آن بارگهست
که بساطش بری از ننگ نشیب است و فراز
❈۱۲❈
شعله خاطر او را چه شرر چشمه مهر
گریه خامه او را چه اثر خنده راز
در جوار حرمش عرش مشرف بسجود
در دیار کرمش جود موظف بنیاز
❈۱۳❈
ایکه از نشئه افسانه عدل تو بخواب
فتنه چون زلف دلارام کشد پای دراز
زاحتساب تو پی دوختن دلق ورع
زهره در سوزن عیسی کشد ابریشم ساز
❈۱۴❈
تابدار نیز رایت ز زمین مرغان را
سایه برجبهه خورشید فتد در پرواز
احتساب تو اگر عارض نهی افروزد
ای سرا پرده عصمت ز تو بازینت و ساز
❈۱۵❈
زخمه هر چند که انگشت زند بر لب تار
نغمه از بیم نیارد که برآرد آواز
عقل کل نسبت حکمت بقضا کرد و کنون
رود اندیشه که ناگه شمرندش طناز
❈۱۶❈
هر حدیثی که رضایت بسماعش نبود
از در گوش سراسیمه بلب گردد باز
نیر رای تو چون عرض کند لمعه نور
خیر جود تو چون بخش کند نعمت و ناز
❈۱۷❈
چه کند گر نکند مهر نهان رخ بکسوف
چه کند گر نکند حور در روضه فراز
چون برافراشت قضا رایت عدل تو زبیم
فتنه برتافت عنان تا بعدم گردد باز
❈۱۸❈
آسمان بانگ بر اوزد که کجا خواهی رفت
نقد جان برکف تسلیم نه و هرزه متاز
داورا طبع من آن روضه فیض است که هست
شجر او همه سحر و ثمر او اعجاز
❈۱۹❈
نامه ام داده نشان از چمن گلشن وحی
خامه ام کرده زبان در دهن شاهد راز
جوهر طبع من از وصف کمالت روشن
گوهر نظم من از نسبت ذاتت ممتاز
❈۲۰❈
خصم و طرز سخن من؟ بچه فهم و بچه درک
غیر و نظم گهر من؟بچه برگ و بچه ساز
معنی از خامه من گاه روش میبارد
چون ز رفتار بتان فتنه گه جلوه و ناز
❈۲۱❈
نو عروسی نبود درتتق فکرت من
که نه از زیور مدح تو بود چهره طراز
اعتبار صدف از نسبت در است ولی
انوری گرز «ابیورد» منم از شیراز
❈۲۲❈
کنم از مائده معنویش مهمانی
از رقی گربسر خوان وجود آید باز
عرفی این طرز سخن حد تو نبود لیکن
مدحت شاه زبان تو چنین کرد دراز
❈۲۳❈
ناگهی رو بفراز آرد و گاهی بنشیب
بهر احداث حوادث فلک دایره ساز
پیکر خصم ترا خاک برد سربنشیب
دشمن جاه ترا دار کند رو بفراز
کامنت ها