عرفی:منم که شیشه ام از لوح مدعا بیرنگ نه تشنگی کش آبم، نه آرزوچش رنگ
❈۱❈
منم که شیشه ام از لوح مدعا بیرنگ
نه تشنگی کش آبم، نه آرزوچش رنگ
بزیر سایه طوبی غنوده ام یعنی
نه در عنان شتابم، نه در رکاب درنگ
❈۲❈
بچار بالش تسلیم تکیه کرده مدام
تبسم نه بصلح و حکایتم نه بجنگ
صنم بجیب نه تا خیزم از در اسلام
ردا بدوش نه تا بگذرم بشهر فرنگ
❈۳❈
بکعبه نغمه ناقوسم آرد ار بسماع
نماز بت نکنم گر قضا شود ارژنگ
وگر سرود احد جوشد از دلم در دیر
نفس همی شکنم در گلوی سینه تنگ
❈۴❈
برنگ و بو نیم آلوده ز آن سبب دورم
ز گلفروشی نام و شکسته رنگی ننگ
نه در مذاق من از نوش عافیت لذت
نه بر جبین من از نیش محنت است آژنگ
❈۵❈
ز ذوق لب نگزم گر بشهد غوطه خورم
بریز آب دهان گر فرو شوم بشرنگ
هجوم دعوی من در تساوی اضداد
کنایتی است که آیینه ام ندارد زنگ
❈۶❈
بلی چگونه بود زنگ دار آینه ای
که صیقلی کندش رأی شاه با فرهنگ
شهی که صیقل رأی هدایت افروزش
چنان زدوده ز آیینه ها کدورت زنگ
❈۷❈
که برده شاهد ایمان برای کحل بصر
سیاهی از شکن زلف لعبتان فرنگ
مطرفشان شود از ابر لطف او بر کوه
شود چو آب و در آید بزیر صفحه سنگ
❈۸❈
ایا شهی که بدل گرمی حمایت تو
بروی بیضه شاهین نشسته ماده گنگ
بکوی جاه تو جوید زمانه نسبت از آن
ز نور و سایه کند جلوه در لباس پلنگ
❈۹❈
اگر دهی بضیمرت عنان نظم امور
رود بصنعت روشنگری طبیعت زنگ
بعون عینک رأی تو اعمی فطرت
کند مشاهده از نغمه صورت آهنگ
❈۱۰❈
نگاشتند برای نمونه صورت دهر
جهان جاه ترا میزدند چون نیرنگ
محیط عالم جاه تو دارد آن نسبت
که بر شکوه الهیش نیست دایره تنگ
❈۱۱❈
زهی مجال چو حفظت ببحر خیمه زند
که بعد از این شکند زوری در آب نهنگ
اگر نه طبع تو محمل طراز بودی کی
عروس علم نشستی بهودج فرهنگ
❈۱۲❈
دل سیاه عدوی ترا اگر گویند
که نسبتی بسپهرش بود بهیأت ورنگ
برون روند عناصر عصیروش ز فلک
ز بسکه دایره آسمان بگردد تنگ
❈۱۳❈
فروغ شعله قهرت فتد چو در ارحام
بچشمه سار برآید سمندر از خرچنگ
سریعتر به کف آرم عنان معنی را
که هیبت تو رباید ز روی اعدا رنگ
کامنت ها