عرفی:منادی است بهر سو که ای خواص و عوام می نشاط حلال و شراب غصه حرام
❈۱❈
منادی است بهر سو که ای خواص و عوام
می نشاط حلال و شراب غصه حرام
فضای عالم هستی زغصه تنگ آمد
مشابه دل عاشق ، مثال چشم لئام
❈۲❈
هوای روضه گیتی شکفته شد زآنسان
که نوبهار خط گلرخان سیم اندام
قضا نهاده بکام زمانه معجونی
که بهر ساختن آن قدر گرفته بوام
❈۳❈
بشاشت دل اطفال در شب نوروز
نشاط خاطر صایم بصبح عید صیام
هم از دریچه امکان نمود صورت امن
چنانکه عارض خورشید از شکاف غمام
❈۴❈
هم از نتیجه افیون امن شاهد تیغ
نهاده پهلوی راحت بخوابگاه نیام
بگوش عارضه صوت عدم رسید ازدهر
بچشم حادثه میل فنا کشید ایام
❈۵❈
ز اتفاق طبایع درآشیان وفاق
شود بطعمه شاهین بزرگ بچه حمام
نیاید از دهن باز یک نفس بیرون
زبان کبک ملمع لباس طرفه خرام
❈۶❈
ز غایت شفقت تیز میکند ناخن
بعزم خارش اعضای آهوان ضرغام
ز پنجه شانه گرگان همی شود دشوار
چو موی کج شود از باد بر تن اغنام
❈۷❈
زمانه در کنف عافیت قرار گرفت
چنانکه در دل عاشق نگارسیم اندام
دراز شد سخنم مختصر کنم تقریر
زمانه را بکف عدل شاه داده زمام
❈۸❈
زبانگ هیبت و از نعره صلابت اوست
فلک فکنده عنان و صبا گسسته لجام
نماز شام نه از پرتو لوامع مهر
برنگ لاله بود ذیل چرخ ازرق فام
❈۹❈
بجرم آنکه برأیش سر معارضه داشت
قضا بریده سر آفتاب بر سر بام
برسم عبرتش اکنون سپهر گرداند
بگرد خطه عالم بنیزه بهرام
❈۱۰❈
از آن زمان که سراپرده معالی او
ورای منظر کون و مکان گرفته مقام
بروی بستر لیل و نهار میغلطد
فلک ز رنج حسد چون مریض بی آرام
❈۱۱❈
وگر چنانچه حدیثم نمیکنی باور
دلیل قانع اینک کبودی اندام
چه سود پوشد اگر دشمنش زره از بیم
نمیکند ببدن مرغ روح وی آرام
❈۱۲❈
چه منع طایر آبی نماید از طیران
بروی آب ز موج افکند صبا گردام
بتازه میکنم انشا گهر فشان نظمی
که داد عکس سوادش ضیا به ماه تمام
کامنت ها