عرفی:گر سر بصحبت گل و سوسن در آورم دست چمن گرفته بمسکن در آورم
❈۱❈
گر سر بصحبت گل و سوسن در آورم
دست چمن گرفته بمسکن در آورم
با های و هوی ناله کنم راه شوق طی
باشد که هول در دل رهزن درآورم
❈۲❈
گر طاعت صنم برم از خانقه بدیر
زنار را بطعن برهمن در آورم
شرم دروغ بین که زبان فصیح را
در گفتگوی نطق تو الکن در آورم
❈۳❈
تا زاغ ظلمت افکنم از شاخسار طبع
خورشید و ماه را بفلاخن درآورم
همت ثمر فشان و شجر طوبی و هنوز
شرم آیدم که میوه بدامن درآورم
❈۴❈
هر گوهری که برکشم از معدن خرد
پرداخت کرده باز بمعدن درآورم
صد پرده مصلحت بیکی راز برتنم
ترسم که شک بخاطر کودن در آورم
❈۵❈
کو بخت آنکه منفعل آید بصبح من
با آفتاب دست بگردن درآورم
از بس هجوم حادثه در رزمگاه عشق
خود را نیافتم که بجوشن درآورم
❈۶❈
یک عذر با کسی بغلط گربیان کنم
صد لاف در میانه مبرهن درآورم
آیینه اصالت خورشید و کان شود
هر دانه گهر که بمخزن در آورم
❈۷❈
در معرضی که راه زمان را کنند عرض
امید را شکسته سرو تن در آورم
هر شب هزار غمکده را می کنم طواف
تا خویش را بحلقه شیون درآورم
❈۸❈
تا خواب عافیت ندهد خو ، به غفلتم
از رزمگاه فتنه بمأمن در آورم
معجون همت از گهر سوده بایدش
یاقوت آفتاب بهاون در آورم
❈۹❈
گر شاهد هوس کند آهنگ دلبری
رویش سیاه کرده ببرزن درآورم
خرمن بمور بخشم و با این کرم هنوز
ترسم که سر بدانه ارزن درآورم
❈۱۰❈
هر گه که جیب دل بدرانم زدرد دین
زنار بهر بخیه بسوزن در آورم
خورشید را بگو که درآید برو زنم
زآن پیش کین کمند بگردن در آورم
❈۱۱❈
هر گه که آورم گل روی تو در نظر
گلشن ز راه دیده بدامن درآورم
هر گه که ناله ای کنم از اشتیاق گل
شیون ز بلبلان نوازن درآورم
❈۱۲❈
ای طایران همت سدره مدد کنید
کان عندلیب قدس به گلشن درآورم
ای مهرشاد باش که گوهر کمال یافت
اکنون وسیله کو که به مخزن درآورم
کامنت ها