عرفی:ز تاب شعشعه مهر سایه بهر پناه سزد که بگسلد از شخص و پیش گیرد راه
❈۱❈
ز تاب شعشعه مهر سایه بهر پناه
سزد که بگسلد از شخص و پیش گیرد راه
فروغ مهر بتفتیدگی چنان گردید
که شعله برسر خود زد زدود دل خرگاه
❈۲❈
شود برشته چو ماهی درون روغن گرم
چو عکس ماه نوافتد دراین هوا بمیاه
ز همرهی صبا پرتو شهاب دهد
ز بسکه تاب هوا برفروخت گونه کاه
❈۳❈
سزد که شعله چو ماهی ز عکس خود گه موج
ز فرط حدت گرما کند در آب شناه
مگو در آینه آب عکس مهر افتاد
که آفتاب ز گرما برد بآب پناه
❈۴❈
ز غایت اثر حدت هوا شاید
که گرمی جگر موم گردد آتشگاه
بغایتی شده آتش اثر ز گرما جان
که دست مرگ بود از تصرفش کوتاه
❈۵❈
نه آب را متموج کند وزیدن باد
که شخص موج ز گرما کند درآب شناه
همین نه شخص پناه آورد بسایه و بس
که سایه نیز ز گرما برد بشخص پناه
❈۶❈
چنین که شیرزبون شد زتاب مهر سزد
که بهر نطع کشد پوست از برش روباه
ز تاب مهر تنور فلک بتافته گرم
چنانچه معرکه کین بگاه حدت شاه
❈۷❈
شه سریر ولایت امام خطه شرع
محیط عالم دانش علی ولی الله
زهی فروغ ضمیر توشمع بزم رسول
زهی وجود شریف تو ختم صنع الله
❈۸❈
طواف کوی تو سرمایه تجارت مهر
صفات قدر تو پیرایه تجمل ماه
بجان حادثه آن کرده ای بناوک خشم
که ترک چشم بتان با دل از خدنگ نگاه
❈۹❈
چنانکه دیده عفوت براه عصیان است
سزد که عین ورع گردد ارتکاب گناه
ز بحر طبع برآورده پر گهر صدفی
به صحفه آورم اینک نثار حضرت شاه
کامنت ها