عرفی:ز فیض گلشن روی تو چون شود آگاه که سوزد آتش حسن تو بال مرغ نگاه
❈۱❈
ز فیض گلشن روی تو چون شود آگاه
که سوزد آتش حسن تو بال مرغ نگاه
چه سود از اینکه ز شوق لبت شدم همه جان
چنین که آتش سودای دل بود جانکاه
❈۲❈
بروی رحم به آنگونه بسته ای در دل
که شوق کشتن من در دلت ندارد راه
چو گیری آینه در کف ز شوق عارض خویش
ازآن کرشمه نرگس وز آن فریب نگاه
❈۳❈
شود مثال در آئینه مضطرب ز انسان
کز اضطراب دل آب، عکس عارض ماه
بیاد روی تو چون آه جان گداز کشم
بصورت تو سزد گر برآید آتش آه
❈۴❈
زنی بتیغم و فریاد از شریعت عشق
که آرمیدن کفر است و اضطراب گناه
چنان زلطف تو نظارگی هجوم آورد
که عارض تو نه بینم ز ازدحام نگاه
❈۵❈
نداری آینه را پیش رو بچندین شوق
اگر زچاشنی حیرتم شوی آگاه
زهی بخنده گشودی زکار بسته گره
زهی بعشوه ربودی ز فرق فتنه کلاه
❈۶❈
ز فیض مژده لطف تو کام جان شیرین
بعهد وعده وصل تو عمر غم کوتاه
عنان عشوه نگاه تراست دستآویز
بساط فتنه سمند تراست جولانگاه
❈۷❈
دل زمانه هراسان زچشم ظالم تو
چنانکه فتنه زآسیب عدل شاهنشاه
شها منم که بلا را بجز قضای دلم
بگاه عرض سپه نیست عرضگاه سپاه
❈۸❈
باین غرض که شود حسرتم فزون دایم
زمانه یوسف عیشم نماید از ته چاه
زهی امید طواف تو رهنمای مراد
زهی سجود جناب تو آبروی جباه
❈۹❈
شدم هلاک زحرمان خوش آنزمان که شوم
بخاکبوسی کوی تو چون سپهر دوتاه
چنان نیاز فشانی کنم که عشق برد
خمیر مایه عجز از غبار آن درگاه
❈۱۰❈
زهی محبت آل تو پایمرد ورع
رهی حمایت لطف تو دستگیر گناه
ز روی لطف بفریاد رس مرا چو بحشر
بپایت افتم و گویم که «حسبه لله»
❈۱۱❈
منم غلام تو عرفی مهل مرا که سزد
به حال من بگشایی لب شفاعت خواه
کامنت ها