عرفی:عشق کو، تا خرد بر اندازد عود شوقی به مجمر اندازد
❈۱❈
عشق کو، تا خرد بر اندازد
عود شوقی به مجمر اندازد
درد را در دلم بپالاید
عافیت را به بستر اندازد
❈۲❈
مرغ جان را ؛ برد، بباغ گلی
که اگر پر زند پراندازد
صید دل را کشد ببند کسی
که اگر سر کشد؛ سر اندازد
❈۳❈
آنکه از ناز و غمزه بر جانم
گه سنان ، گاه خنجر اندازد
وز متاع وفا بجیب دلم
نااقل و نه اکثر اندازد
❈۴❈
شاهدی کو که یک نفس گوشی
بدل درد پرور اندازد
هر شکستی که از دلم بخرد
بدو زلف معنبر اندازد
❈۵❈
آسمان رنگ شیشه ای طلبد
کآفتابی بساغر اندازد
در شراب افکند دل گرمم
دوزخی را بکوثر اندازد
❈۶❈
خنده جام جم بگریاند
گریه شیشه خون بر اندازد
نور خورشید می؛ پرند شفق
بر سر خاک اغبر اندازد
❈۷❈
باده روشنی که لمعه آن
نور از چشم اختر اندازد
قهقهه شیشه ، طبل کوچ زند
هوش را خیمه بر سر اندازد
❈۸❈
کو مغنی که اضطراب دلم
همه در نبض مزمر اندازد
زخمه از باد گوشه دامن
موج در نغمه تر اندازد
❈۹❈
از رگ و ریشه دلم بکشد
رعشه در جان غم در اندازد
بهر سامان بزم گر نظری
جانب فرش گستر اندازد
❈۱۰❈
چمن جنت آورد رضوان
جای فرشش بمنظر اندازد
مایه انتعاش مظلومان
گر بدامان صرصر اندازد
❈۱۱❈
آشیانه خراب کرده باز
پیش برج کبوتر اندازد
روز هیجا که بر کشد شمشیر
نام رستم بخون در اندازد
❈۱۲❈
خامه هنگام ثبت هیبت او
لرزه در نقش مسطر اندازد
در مصاف قیامت آشوبش
که رو آرو بلشکر اندازد
❈۱۳❈
نعره در تازیانه فعل کند
حمله را باد در سر اندازد
نعره سیلی برآفتاب زند
صدمه سد سکندر اندازد
❈۱۴❈
دشنه بر سینه فلک شکند
نیزه در ناف اختر اندازد
زهره آهنگ رزم بردارد
وز برون چنگ و مزمر اندازد
❈۱۵❈
ترکتاز از کرشمه وام کند
طلبد خود و معجر اندازد
حله مطربانه چاک زند
ز ره زلف در بر اندازد
❈۱۶❈
تیغ سیمابگون درآمد و شد
سرو دست دو پیکر اندازد
آفتاب از گشاد ناوک او
جوشن حوت بر سر اندازد
❈۱۷❈
بگریزد بزیر ماهی گاو
گرز، را چون بمغز اندازد
باد آتش نهاد حمله او
بحر را تشنه در بر اندازد
❈۱۸❈
علت رعشه بسکه عام شود
چون بمیدان تکاور اندازد
رمح فولاد عرض موج زند
تیغ الماس جوهر اندازد
❈۱۹❈
تا بسنجد متاع بازویش
آنکه زین پس جدل در اندازد
سر خاقان بتیغ بازویش
در ترازوی قیصر اندازد
❈۲۰❈
نی غلط گفتم این نه گردابی است
کز، ویم کس بمعبر اندازد
کشتیم در میان بحر شکست
که بدریا شناور اندازد
❈۲۱❈
هر که دنیا نشیمنش باشد
فرش در کام اژدر اندازد
مردم از شرم ، چند گمرهیم
عقده در کار رهبر اندازد
❈۲۲❈
دست توفیق کو که شمشیری
برسر نفس کافر اندازد
حسن معنی که دارد آنکه بمهر
در ره دشمنان سر اندازد
❈۲۳❈
یوسف آنکس بود که از حسدش
گر برادر بچه در اندازد
او عبیر لباس خود خواهد
که بجیب برادر اندازد
❈۲۴❈
واعظم کشت سنگ مستی کو
که شکستی بمنبر اندازد
ذوق و عظم نماند و میخواهم
که سخن طرح دیگر اندازد
❈۲۵❈
سر بسر شکوه ستم گردد
رسم شرم از جهان بر اندازد
خویشتن را زتنگنای دلم
بطربگاه دلبر اندازد
❈۲۶❈
گوید ای بیوفا کرشمه تو
شور تا کی بهر سر اندازد
نقش را کج مباز با عرفی
مهره تا کی بششدر اندازد
❈۲۷❈
کاشکی آن شکیب هم میداشت
که شکایت بمحشر اندازد
رو بدلجوئیش مباد آن مست
زهر آفت بساغر اندازد
❈۲۸❈
رو که آن تشنه بهانه مدح
ترسمش عقل در سر اندازد
که شکایت بخون بپالاید
بدر گوش داور انداز
❈۲۹❈
میرابوالفتح کز سیاست او
غمزه زهره خنجر اندازد
گر ضمیرش کند نثار قبول
آسمان مهر انور اندازد
❈۳۰❈
نافه صحرای چین شود هرگاه
قلمش نافه تر اندازد
دانه از کشت جودش ارمرغی
چیندو در گلو در اندازد
❈۳۱❈
همچو سیمرغ آسمان هر روز
بر زمین بیضه زر اندازد
ایکه خشمت در آزمودن تیغ
سر بهرام صفدر اندازد
❈۳۲❈
گر کشد باز هیبت تو صفیر
مرغ تصویر شهپر اندازد
حلمت از سایه بر فلک فکند
سینه بر روی محور اندازد
❈۳۳❈
گر قضا قدرتت بدست آرد
بی عرض طرح جوهر اندازد
عطری از جیب خلقت ار گردون
در گریبان خاور اندازد
❈۳۴❈
جای نور آفتاب چون سایه
بر جهان فرش عنبر اندازد
با تو گر حاتم از ره دعوی
طرح داد و ستد در اندازد
❈۳۵❈
تو مطالب فشانی و حاتم
آرزو در برابر اندازد
دشمنت بسکه هست بخل سرشت
بلغات ار نظر در اندازد
❈۳۶❈
فعل از و اشتقاق نتوان کرد
چون نظر سوی مصدر اندازد
شقه مردی تو گر مریم
معجر آسا بسر در اندازد
❈۳۷❈
مایه نشئه انوثیت
باز در بطن ما در اندازد
داورا لحن مدح گستر تو
رقص در مسمع کر اندازد
❈۳۸❈
خرد از غور کنه خلق توام
در ته جیب عنبر اندازد
حور گر خاک فطرتم یابد
در لباس معطر اندازد
❈۳۹❈
زیب حور خیالم از سنجد
لیلی از شرم زیور اندازد
بوی جودت شنیده ز آن قلمم
هر دم از عطسه گوهر اندازد
❈۴۰❈
گرچه طبعم ز شرم مدحت تو
سر ببالین چو عبهر اندازد
عرشیان برسر کلاه زنند
مرغ فکرم اگر پر اندازد
❈۴۱❈
نیک دارو مرنج گر عرفی
در ثنایت عنان در اندازد
چه کند طوطی گرسنه ، بگو
گرنه خود را به شکر اندازد
❈۴۲❈
ور به تنگی بشوق مدح ، بگو
کش بدل سایه کمتر اندازد
بهر تسکین شوق مدحت تو
نظم رنگین بدفتر اندازد
❈۴۳❈
چون زلیخا که در تسلی شوق
طرح کار مصور اندازد
انوری عاجز است و من عاجز
طرح مدحت که در خور اندازد
❈۴۴❈
گو بذهنت که معنی لایق
در زبان ثناگر اندازد
گو کجا مدحت آتش افروزد
تا ضمیرم سمندر اندازد
❈۴۵❈
آب گشتم ز شرم تحسینت
به که مرغ سخن پر اندازد
تا فلک دلق اشهب و ادهم
روز و شب را ببر در اندازد
❈۴۶❈
روز خصم تو شب لباسش باد
نه لباسی که از بر اندازد
کامنت ها