عرفی:زآسمان و زمین مژده ناگهان آمد که آفتاب زمین ماه آسمان آمد
❈۱❈
زآسمان و زمین مژده ناگهان آمد
که آفتاب زمین ماه آسمان آمد
لوای فوج حکومت بقبله گاه رسید
همای اوج سعادت بآشیان آمد
❈۲❈
دوجنبش است که از غایت جلالت قدر
لباب جمله تواریخ درجهان آمد
نخست هجرت سلطان دین که از کعبه
سوی مدینه بتکمیل انس و جان آمد
❈۳❈
دوم مراجعت فخر دهر و مر کز ملک
بتختگاه شهنشاه کامران آمد
بحد مملکت شاه رفت و عالم گفت
که صدر مسند دنیا بآسمان آمد
❈۴❈
چوباز گشت زاقصای ملک دوران گفت
که روزگار بسر رفته در میان آمد
سپهر گفت بهل مدح روزگار و بگو
که آفتاب سوی ناف آسمان آمد
❈۵❈
جهان بگفت که نی نی بگو که جان جهان
بلب رسید و دگر در تن جهان آمد
من این شنیدم وگفتم که گر غرض مدح است
همین نه بس که بگویی خدایگان آمد
❈۶❈
بگو خلاصه این عصر خانخان است
که خاکبوس شهنشاه انس و جان آمد
بهر قدم که همی زد زمین، زمان را گفت
که بختم آمد و فرخنده و جوان آمد
❈۷❈
بهر دیار که آمد زمان ، زمین را گفت
که تاجم آمد و بر فرق فرقدان آمد
درون دایره آسمان زآمدنش
بعرش و فرش بگویم که آسمان آمد
❈۸❈
زهی بلندی نامت که تاج و تارک نظم
چو ویحک و زهی و حبذا و هان آمد
بیا بیا که زاقبالت ای بهشت نهم
زمانه برتر از امید کامران آمد
❈۹❈
اگر هوای چمن داشت نوبهار رسید
وگر امید ثمر داشت بوستان آمد
قلم بنان توسنجیده و نه فلک را گفت
خوشا هلال که هم شکل این بنان آمد
❈۱۰❈
فلک عنان تو بوسید و شش جهت راگفت
خوشا زمانه که در تحت این عنان آمد
حریم روضه جاه ترا بود چمنی
که آفتاب در او شکل اقحوان آمد
❈۱۱❈
تویی که در ازل اندیشه ات بفکر قضا
گذشت بر اثرش امرکن فکان آمد
مگر ثنای تو از طبع میکند شبگیر
که گوش بر در دروازه دهان آمد
❈۱۲❈
مگر دعای تو جوشد زدل که حسن قبول
شکافت برقع و تا سر حد زبان آمد
فلک بلجه هستی بعکس فرمانت
دو غوطه زد بته عمر جاودان آمد
❈۱۳❈
امید ابر اثر نقش پای احسانت
دو گام زد بسر گنج شایگان آمد
زعجز دم زدم اندیشه لب گزید و بگفت
که راز سینه اندیشه بر زبان آمد
❈۱۴❈
فلک بمدح تو دوشینه کرد تحریکم
چنانکه نطق بنزدیک آستان آمد
خدایگانا راز دلم تو میدانی
چه گویمت که دلم چون زغم گران آمد
❈۱۵❈
چه احتیاج که گویم که رفت و عرفی را
چه برسر از هوس مرگ ناگهان آمد
در این مصیبت عظمی که دهر سنگین دل
ز گریه هر سر موچشم خونفشان آمد
❈۱۶❈
چنان فریفت مرا گریه های روحانی
که چشم از هوس قطره ای بجان آمد
که رهبرش بعدم شد که مرگ در مرگش
سیاه پوش تر از عمر جاودان آمد
❈۱۷❈
برفت و لطف تو بر من گذاشت وین بدلی است
بنزد عقل که تاوان آن زیان آمد
ولی بنسبت اوصاف وحدت ارواح
همان که رفت بنزدیک من همان آمد
❈۱۸❈
توآگهی که مرا از غروب آن خورشید
چه گنجهای سعادت زیان جان آمد
من آگهم که گر آن شب چراغ گم کردم
چه گوهرم بتلافی آن زیان آمد
❈۱۹❈
بهار باغ مرا گر قضا بجنت برد
بهار باغ بهشتم ببوستان آمد
هرآن عروس که در نوحه شد زحجله نطق
ز راه تهنیت اینک به آستان آمد
❈۲۰❈
همیشه تا رسد از آسمان بگوش اینقول
که عهد دولت بهمان شد و فلان آمد
ز دوره تو نکو باد آسمان تا حشر
که دور حشمت این رفت و دور آن آمد
کامنت ها