گنجینه تاریخ ما

شعر پارسی یا شعر کلاسیک فارسی به شکل امروزی آن بیش از هزار سال قدمت دارد. شعر فارسی بر پایه عروض است و عمداً در قالب های مثنوی، قصیده و غزل س روده شده است. در گنج تاریخ ما به اشعار شاعران نامی ایران زمین به رایگان دسترسی خواهید داشت. همچنین به مرور زمان امکانات مناسبی به این مجموعه اضافه خواهد شد.

عرفی:در ازل رفتم به سیر کعبه و یاری نبود آمدم در دیر، راهب بود و بیکاری نبود

❈۱❈
در ازل رفتم به سیر کعبه و یاری نبود آمدم در دیر، راهب بود و بیکاری نبود
کفر و دین و کعبه و دیر از ازل بودند، لیک صلح و جنگی بر سر تسبیح و زناری نبود
❈۲❈
در سبک روحی مثل بودند طاعت پیشه گان از مصلای ریا بر دوش کس باری نبود
سیر کوی زاهدان کردم، چه ها دیدم، مپرس هیچ سر بی کوبش سنگی و دیواری نبود
❈۳❈
باز کردم دیده را دزدیده بر باغ مجاز مشت زاغی آشنایان بود، جز خاری نبود
در تماشاگاه حسن، اهل نظر بودند جمع دیده ها بگشوده و محروم دیداری نبود
❈۴❈
بر سر خم رفتم و زاهل خرابات مغان اولین جوش خم می بود و هشیاری نبود
از لب هر ذره ام خون اناالحق می چکد طعنه ی نامحرم و اندیشه ی داری نبود
❈۵❈
عشق بود، اما دل خود می گزید و جان خویش بود بیماری ولی مجنون بیماری نبود
عشق اگر غم داد، جان و دل ستد، عیبی مکن تیغ اول بود آشوب خریداری نبود
❈۶❈
همچو لذت در شدم در ریشه ی دل های ریش راست گویم خون دل بودست، خونخواری نبود
داستان هستی عرفی و دعوی های او این زمان گویا برآمد، در ازل باری نبود

فایل صوتی غزلیات غزل شمارهٔ ۱۶۳

صوتی یافت نشد!

تصاویر

تصویری یافت نشد!

کامنت ها

رسته
2012-05-05T05:51:24
متن کامل غزل ار روی نسخۀ پرفسور محمد ولی الحق انصاریدر ازل رفتم به سیر کعبه، دیّاری نبودآمدم در دیر، راهب بود و بیکاری نبودکفر و دین و کعبه و دیر از ازل بودند، لیکصلح و جنگی بر سر تسبیح و زناری نبوددر سبک روحی مثل بودند طاعت پیشه گاناز مصلای ریا بر دوش کس باری نبودسیر کوی زاهدان کردم، چه ها دیدم، مپرسهیچ سر بی کوبش سنگی و دیواری نبودباز کردم دیده را دزدیده بر باغ مجازمشت زاغی بود و دستانی و جز خاری نبوددر تماشاگاه حسن، اهل نظر بودند جمعدیده ها بگشوده و محروم دیداری نبودبر سر خم رفتم و زاهل خرابات مغاناولین جوش خم می بود و هشیاری نبوددشته می خایید شریان وفاداران، ولیالامانی برنیامد، بانگ زنهاری نبوداز لب هر ذره ام خون اناالحق می چکدطعنۀ نامحرم و اندیشۀ داری نبودعشق بود، اما دل خود می گزید و جان خویشبود بیماری ولی ممنون تیماری نبودعشق اگر غم داد و جان و دل ستد، عیبش مکنبیع اول بود و آشوب خریداری نبودنیک سنجیدم در میزان وحدت، حسن و عشقبود فرقی در میان و لیک بسیاری نبودهمچو لذت در شدم در ریشه ی دل های ریشراست گویم چون دل من چاشنی زاری نبودداستان هستی عرفی و دعوی های اواین زمان گویا برآمد، در ازل باری نبود