عرفی:بندهٔ دل شوم که او، خون فراغ میخورد خدمت درد میکند، نعمت داغ میخورد
❈۱❈
بندهٔ دل شوم که او، خون فراغ میخورد
خدمت درد میکند، نعمت داغ میخورد
طوبی و خلد عافیت، مینخرم به مشت خس
زان که تَذَروِ این چمن، طمعهٔ زاغ میخورد
❈۲❈
از چمنی نمیبرد، نعمت برگزیده را
آن که وظیفهٔ ثمر، از همه باغ میخورد
بیادبی است موسیام، ره بدهی به طور خود
کو لب شعله میگزد، شمع و چراغ میخورد
❈۳❈
این چمن محبت است، الحذر ای بهشتیان
بوی گل بهشت ما، مغز دماغ میخورد
عرفی تشنه را ز من، مژده که گر نایستد
آب حیات از کف، خضر سراغ میخورد
کامنت ها