عرفی:با محبت گهر عجز و نیاز افشاند حسن مغرور برد، دامن ناز افشاند
❈۱❈
با محبت گهر عجز و نیاز افشاند
حسن مغرور برد، دامن ناز افشاند
گرد غم کور کند دیدهٔ جانم هر گاه
دامن عشوهٔ امیدگُداز افشاند
❈۲❈
مفشانید به دامان دلم گرد مراد
که بر او طعنه زند، همت و ناز افشاند
آن چه در انجمن اهل صفا جلوه کند
دست هر ذره بر او گوهر راز افشاند
❈۳❈
شاهد حسن از آن خون شهیدان طلبد
کان گلابیست که در دامن ناز افشاند
عشق سوزندهٔ جاه است که هرگزمحمود
نتوانست که دامان ایاز افشاند
❈۴❈
اثر نیش دهد در دل ریشم ، عرفی
مطرب آن نغمهٔ تر کز لب ساز افشاند
کامنت ها