عرفی:جانم ز سینه بر زه دامان بر آمده گویی به عزم خدمت جانان بر آمده
❈۱❈
جانم ز سینه بر زه دامان بر آمده
گویی به عزم خدمت جانان بر آمده
ناز غرور کی نهد از سر که این نهال
گویی بر آب دیدهٔ رضوان بر آمده
❈۲❈
با دل بگوی عیب شهادت که این اسیر
تا بوده در میان شهیدان بر آمده
آشفتگی که صید تو گوید که این شکار
بسیار دست و پا زده تا جان بر آمده
❈۳❈
گویا که درد و داغ توام یار بوده است
کز سینه جان غمزده گریان بر آمده
شوق دلم به دادن جان بین که گاه نزع
یک ناله برکشیده و صد جان بر آمده
❈۴❈
طوری است دیر ما که در او جلوه کرده است
حسنی که صد کلیم ز ایمان بر آمده
مرهم اگر نسوخته در چاک سینه چیست
این شعله کز شکاف گریبان بر آمده
❈۵❈
هر گاه گفته ایم که عرفی اسیر کیست
آه از نهاد گبر و مسلمان بر آمده
کامنت ها